ناگهان شعر

محمد سعید شاد

نویسنده:

مترجم:

 
شعر اول:
اگر چه دست تو تقسیم نان و ریحان است
رفیق دست من این روزها گریبان است
بگو چه کار کنم با شبی چنین یکدست
شبی که با تو پریشان و بی تو زندان است
شده است خسته بیایی، شکسته برگردی؟
امیدوار به روزی که روز پایان است؟
شبی نگاه کنی در شمار یارانت
ببینی آن چه نمی خواستی فراوان است
ببینی ای دل غافل چقدر دیر شده
دلت قناری مغموم فالگیران است
نه لحن بخرد سازی، نه سوز تحریری
صدا، صدای سفیهان شاد و خندان است
کلام دوستی از هیچ کس نمی شنوی
که آن چه می شود آسان شنید بهتان است

شعر دوم:
به تاخت می برم این روزها سوارم را
چرا مهار کنم روح بی قرارم را
برادران من ای اسب های وحشی دشت
سپرده اند به دیوانه ها مهارم را
نشسته ام که به گیسوی دوست فکر کنم
که عاشقانه ببافم طناب دارم را
گناه عقل جهان با تو شسته خواهد شد
اگر سه بار زیارت کنی مزارم را
سلام، خسته نباشید، از دلم چه خبر؟
چگونه می گذرانید روزگارم را؟
سلام، خسته نباشید، من دلم تنگ است
منی که داده ام از دست اختیارم را

شعر سوم:
پلکی بزن که میکده ها را عیان کنی
داروغه های معرکه را مهربان کنی
هنگام آن رسیده که بی پرده بگذری
تا سالخوردگان جهان را جوان کنی
روزی به رسم گوشه نشینان اشاره کن
تا مرگ را دو کودک شیرین زبان کنی
من با صدای پای تو پروانه می شوم
باور نکن! بیا که شبی امتحان کنی
میخانه های خلوت شب را شلوغ کن
چرخی بزن که درد مرا زعفران کنی
آتش بپوش تا به زبانی که خاص توست
احوال سینه سوختگان را بیان کنی
ای ناگهان قاطع تکرارهای تلخ
بنشین که ناگزیر مرا، ناگهان کنی

10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین