ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:

مرتضی امیری اسفندقه


شعر اول
من و تو هر دو غریبیم، هر دو تنهاییم
من و تو غمزده مثل غروب دریاییم
کسی که با من و تو آشناست، ناپیداست
من و تو گر همه باشند، باز تنهاییم
به حالِ تشنگی ما دلی نمی‌سوزد
ملال‌بارتر از ریگ‌های صحراییم
ندیده روز خوشی، چشم‌های خسته ما
دچار خلوت خاموش نیمه شب‌هاییم
به دوش ما غم یک عمر خانه بر دوشی‌ است
من و تو شهره آوارگان دنیاییم
من و تو شاهد مرگ بنفشه‌ها بودیم
کسی که هیچ ندیده بهار را ماییم
ببین چگونه به ما خیره خیره می‌خندند
من و تو ... آه من و تو، چقدر رسواییم

شعر دوم 
نشان خانه تو ساحل شکیبایی است
دلت غریب‌تر از مرغ‌های دریایی است
به جای اشک ز چشمت ستاره می‌بارد
نگاه‌های تو در شب، عجیب رویایی است
بهار از دم گرم تو زنده می‌گردد
سخن بگو که سخن گفتنت مسیحایی است
سرک کشیدنت از پشت پنجره زیباست
عبور کردنت از کوچه‌ها تماشایی است
کسی به عمق وجود تو پی نخواهد برد
به روح عشق قسم روح تو اهورایی است
از آن شبی که از این شهر مرده کوچیدی
همیشه ورد‍ِ زبانم «چرا نمی‌آیی؟» است
بیا و از قفس انزوا رهایم کن!
اتاق کوچک من، بی تو گور تنهایی است
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین