زیبایی چراغ‌ها را خاموش می‌کند

نگاهی به مجموعه شعر «‌بی‌شکلی»، سروده کمال شفیعی

نویسنده:

مترجم:

«بی‌شکلی» کتاب کم حجمی است در ۴۸ صفحه که انگار شاعر دلش نیامده است برای انتشار آن درخت قطوری را قطع کند. این‌طور کتاب‌ها با تمام لاغری‌شان اگر دارای محتوای فربهی باشند و در هر صفحه حرفی برای گفتن داشته باشند، آن‎قدر نجابت دارند که جای کتاب‌هایی مثل «کلیدر» و «جنگ و صلح» را در کتابخانه شما تنگ نکنند. اگر فهرست و فیپا را از کتاب بگیرید، کمتر از ۴۰ صفحه شعر برای مخاطب باقی می‌ماند و این کمی قابل تامل است. در چنین شرایطی شاعر باید همه توانایی‌اش را به‌کار بگیرد و برای سطر سطر کتاب که چندان هم زیاد نیست، برنامه داشته باشد. کتاب چهل و چند صفحه‌ای کمال شفیعی تا حدودی این ویژگی را دارد و اگر نگوییم برای سطر سطر آن تمام انرژی‌اش را گذاشته، دست کم در کلیت کتاب به این مسئله توجه کرده است.

تلفیق شعر و سینما با ایماژ
تشبیه‌ها و استعاره‌ها در کتاب «بی‌شکلی» بدیع و گاه بی‌نظیر هستند؛ مثلاً آن‎جا که کولبرها را به مورچه‌های کارگری تشبیه می‌کند که اندوه‌های مختلفی دارند:
«در زخم آوازهای کهن نیاکان‌شان/ شب‌های کوهستان را / با پکی عمیق/ به چپق‌هایشان/ دود می‌کنند/ مورچه‌های کارگری که/ هر کدام / قصه‌های خودشان را دارند» 
در ادامه با تصویری زیبا تناقضی بین برف و رنگ سرخ می‌سازد که خواندنی است و استعاره‌ای که از خون با شکوفه‌های سرخ به ذهن منتقل می‌کند، با این که خیلی هم دست اول نیست، اما در این شعر خوش نشسته است:
«خالو مراد/ اندوهی شفاف/ با گونه‌های سرخ/ نیمه‌های شب/ از صخره‌ها بالا رفت/ و صبح/ برف نو/ پر از شکوفه‌های سرخ بود».
 اگر از ترکیب « برف نو» که یادآور شعر دیگری است و شاعر، مخاطبش را به پاورقی ارجاع نداده است، با اغماض بگذریم، تصویری که شاعر از خالو مراد ارائه می‌دهد، خوب است و مثل یک سکانس سینمایی جلوی چشمان مخاطب رژه می‌رود. یکی از ویژگی‌های شعر امروز سینمایی‌بودن آن است و انگار ذائقه شنونده هم به این موضوع عادت کرده است که در هر کتاب چند پلان و سکانس سینمایی را تماشا کند. شاعر مجموعه «بی‎شکلی» از این مهم غافل نبوده و در بعضی از صفحه‌ها ایماژهایی از این دست ساخته است:
«چشم که باز کردم/ قونیه در سماع بود/ ایفل در موزه لوور/ حمام آفتاب می‌گرفت/ تهران در صف مرغ/ و میکل آنژ/ از پیکره داوود/ پرتره‌های بی‌نظیر می گرفت...»
 و در ادامه همین شعر سینمایی شنونده‌اش را از ایماژهای ناب سیراب می‌کند:
«غروب کبودی بود/ به هر طرف که نگاه می‌کردی/ زنان قبیله مردوک/ خدایگان مرده را/ کل می‌کشیدند/ زانوهای تهران در صف مرغ/ واریس گرفته بود...»

 تاثیر حشو در شعر                                                                      
از برخی حشوها در کتاب اگر بگذریم، مثلاً آن جا که می‌گوید: «همه می‌آیند/ تا بروند.../تنها / آن کس که می‌خواهد/ بیاید و بماند/ نمی‌آید»
که به نظر می‌رسد این شعر می‌توانست همین‌جا بسته شود، ولی شاعر اصرار داشته که آن را ادامه دهد و با توضیحات زیاد هم از برجستگی سطرهای ابتدای شعر بکاهد و هم تا حدودی مخاطبش را دست کم بگیرد:
«می دانم/هیچ وقت/ نخواهد آمد/ وگرنه/ این قوری چای دلواپس/ روی اجاق/ این همه سیاه نمی‌شد».
 از حشوهایی از این دست و برخی ترکیب‌های نه چندان دست اول در کتاب مثل همین «قوری چای دلواپس» اگر بگذریم، «‌بی‌شکلی» کتاب خوب و قابلی است و بیهوده به سمت قطور بودن نرفته است.
«بی‌شکلی» اگر پرنده بود، در ازدحام کلاغ‌های پرسروصدا احتمالا چکاوکی بود که بخشی از آوازش را در سینه حبس کرده است. حالا که پرنده نیست و تصمیم گرفته است کتاب باشد، در سال ۱۴۰۱ خودش را به انتشارات الیما سپرده و روانه بازار شده است.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین