ماموران کارنابلد «غریبه»!
قصه سریال شبکه سه برای ایجاد هیجان و جذابیت در قصه، به تاخیر افتادن گرهگشایی، موقعیتهای غیرمنطقی ایجاد کرده همچنین عملکرد ماموران امنیتی نیز قابل باور نیستنویسنده:
مترجم:
مائده کاشیان- سریال پلیسی «غریبه» به کارگردانی سروش محمدزاده که این روزها از شبکه سه در حال پخش است، به موضوع قاچاق دارو و مبارزه ماموران امنیتی با باندهای قاچاق دارو میپردازد. معمای «غریبه» این که باندهای قاچاق چطور برنامههای خود را پیش میبرند و ماموران چگونه ردپای آنها را دنبال میکند، درگیرکننده است و کنجکاوی مخاطب را تحریک کرده، اما مشکل اصلی فیلم نامه ضعف غیرمنطقی نیروهای امنیتی است! در واقع نویسندگان سریال برای پیشبرد قصه، شخصیت ماموران امنیتی را کارنابلد و کمهوش طراحی کردهاند. طبیعی است که همه ماموریتهای پلیسی و امنیتی با موفقیت به سرانجام نرسد، اما ماموران «غریبه» تا حدی ناشی و ساده هستند که برای مخاطب قابل باور نیست و عملکردشان از نظر منطقی توجیه ندارد. از طرف دیگر، مجرمان هم با استفاده از سادگی بیش از اندازه ماموران، نقشههایشان را با موفقیت پیش میبرند و پیروزی آنها ناشی از پیچیده بودن کارشان نیست، بنابراین جذابیت لازم در قصه ایجاد نمیشود. در ادامه مطلب، به مصداقهای رفتار غیرمنطقی ماموران در قصه «غریبه» پرداختیم.
فرار متهم با یک اتفاق ساده
یکی از عجیبترین و غیرقابل باورترین موارد، ایده روشن نشدن خودرو و باز ماندن مامور از تعقیب متهم است! در قسمت 13 سریال دیدیم که مامور قصه در حال تعقیب یکی از متهمان بود. وقتی برای انجام ادامه ماموریت خود، سوار خودرو شد، خودروی او روشن نشد و به همین سادگی سوژه را از دست داد! علاوه بر این که روشن نشدن خودرو در یک ماموریت مهم اتفاق غیرقابل باوری است، مامور قصه نیز برای تعقیب متهم تلاش خاصی انجام نداد جز این که چندبار استارت زد و سپس با نگاه تاسفبار خود، متهم را دنبال کرد!
ماموران پشت چراغ قرمز
در قصه «غریبه» اتفاقات عجیب و غریب هنگام ماموریت کم نبوده است. در قسمت 24 سریال، قصه به جایی رسید که شخصیت «مژگان» (بهار قاسمی) به عنوان یکی از قربانیان «مرجان خانبابایی»، توسط پلیس دستگیر شده بود و با آنان همکاری میکرد. برای حفظ جان و امنیت «مژگان» قرار شد این شخصیت توسط ماموران به خانهای امن منتقل شود. در طول مسیر به ماموران خبر رسید که جان یکی از افراد پرونده یعنی «امیرعلی» (حمید گودرزی) در خطر است، بنابراین ماموران سراغ «امیرعلی» رفتند، در همین لحظه یکی از ماموران جوان از «سینا» جدا شد و پشت سر آنان حرکت میکرد. پس از مدتی، «سینا» با بازی پژمان بازغی، با همکار خود «داوود» تماس گرفت و پرسید کجا هستند چون آنها را نمیبیند. «داوود» گفت ماشین آنها پشت چراغ مانده است و خودشان را به او میرسانند. در حالی که ماموریت مهمی در حال انجام است، چه دلیلی دارد ماموران پشت چراغ قرمز بایستند و به راه خود ادامه ندهند؟
غفلت غیرمنطقی در یک ماموریت مهم
در ادامه سکانس انتقال متهم به خانه امن که در قسمت 24 دیدیم، اتفاق عجیب دیگری نیز رخ داد تا گرهگشایی از قصه به شیوه کاملا غیرمنطقی به تاخیر بیفتد! درست زمانی که ماموران مشغول انتقال «مژگان» بودند، در حالی که خودروی دوم ماموران جا مانده بود، در یکی از خیابانها تصادف شده بود، به همین دلیل راه بند آمده بود، به این ترتیب خودروی ماموران در ترافیک سنگین متوقف شد! بنابراین شخصیت «سینا» از خودرو پیاده شد و سراغ مامور راهنمایی و رانندگی رفت تا ببیند اوضاع چطور است. ماموران مشغول انتقال دو نفر از افراد مهم پرونده یعنی «مژگان» و «امیرعلی» بودند، بنابراین از نظر منطقی «سینا» باید برمی گشت تا بر اوضاع نظارت کند و افراد مشکوک اطرافش را زیر نظر بگیرد، اما در کمال تعجب، زمانی به سمت خودرو برگشت که یک موتورسوار از کنار خودروی ماموران رد شد و به «مژگان» شلیک کرد! «سینا» موفق نشد ضارب را دستگیر کند و او را از دست داد.
راه سخت رسیدن به گاوصندوق
همان طور که اشاره کردیم، «مژگان» تصمیم گرفت با ماموران همکاری کند، بنابراین به «سینا» گفت که مدارکی را از متهم اصلی پرونده یعنی «مرجان خانبابایی»، داخل گاوصندوق خانه مادرش گذاشته و میتواند آنها را در اختیار ماموران قرار دهد. با این توجیه که گاوصندوق تنها با اثر انگشت «مژگان» باز میشود، قرار شد ماموران قبل از خانه امن «مژگان» را به خانه مادرش ببرند، اما در ادامه ماجرای ترافیک خیابان و شلیک به او رخ داد و ماموران به مدارک نرسیدند! با توجه به اهمیت موضوع، این امکان وجود داشت که گاوصندوق را برای مژگان بیاورند تا هم سریعتر به خانه امن بروند، هم مدارک زودتر به دست پلیس برسد، اما این اتفاق رخ نداد.
پلیسبازی همسر مامور
علاوه بر برخورد با متهمان، «سینا» به عنوان یک مامور امنیتی در زندگی شخصیاش نیز نبوغ و هوش خاصی از خود نشان نمیدهد. در قسمت 26 «غریبه» دیدیم که «سینا» به همراه همسرش در شرکت پدر مرحوم خود دنبال مدارک مهمی میگشت. در حالی که «سینا» دست خالی بود، «راحله» سراغ جست وجوی کتابخانه رفت و به واسطه جابه جایی مجسمهها متوجه شد که پشت یکی از قفسهها خالی است و احتمالا چیزی آن جا پنهان شده است.