ادبیات جهان
سیندرلا در ویتنام
درباره رمان «عاشق» اثر مارگریت دوراسنویسنده:
مترجم:
جواد لگزیان
calture@khorasannews.com
دخترک 15 ساله فرانسوی که در سایگون به دنیا آمده است به هنگام گذر از رود مکونگ، سوار بر کَرَجی متوجه نگاه مردی از داخل ماشین لیموزین سیاهرنگ میشود. مرد، چینی است. از معدود ثروتمندان چین و صاحب یک سلسله مسکونیهای مستعمراتی. دخترک از آن روز به بعد برای رفتن به مدرسه شبانهروزی سوار لیموزین میشود و برای صرف شام به مجللترین رستورانهای شهر میرود اما سیندرلای داستان عاشق، شاد و خوشبخت نیست و مبتلاست به اندوه:
«دچار اندوهی شدهام که انتظارش را میکشیدم، اندوهی که ریشهاش در خود من است. راستش، من همیشه غمگین بودهام. این غمگینی را حتی در عکسهای دوران کودکیم هم میبینم، این اندوه، این همیشه آشنا را من همواره در خود داشتهام. اندوه چنان شباهتی به من دارد که میتوانم آن را همنامِ خودم کنم...»
پدر دخترک مرده، برادر بزرگ معتاد، برادر کوچک بیمار و مادر مجنون است و دخترک رنجور از روزگار از قصه شب طبیعت حکایت میکند:
در وینهلونگ هر وقت مادرم دلش میگرفت، اسب کالسکه دونفری را میبست و برای نظاره شب ایام بیبارانی به حومه شهر میرفتیم. بابت آن شبها و آن مادر، اقبال داشتم من. نور آسمان بر بلور شفاف آبشارها و بر ستونهایی از سکوت و سکون میتابید. فضا آبی بود، نیلگون، میشد با دست لمسش کرد. آسمان تپش مداوم شفافیت نور بود. شب همهجا را تمامی دهکده را در دو سوی رود تا آنجا که چشم کار میکرد روشن کرده بود.»
مارگریت دوراس
مارگریت دوراس (۱۹۱۴–۱۹۹۶) داستاننویس و فیلمساز فرانسوی در هندو چین مستعمره دیروز فرانسه و ویتنام امروز متولد شد و با ساخت بیش از ۱۹ فیلم و نوشتن ۶۰ کتاب شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس، فیلمنامه تلاش کرد ناکامیهای زندگی را پشت سر بگذارد.
درباره رمان عاشق
مارگریت دوراس، بانوی داستاننویسی مدرن در این داستان از نوجوانی خود مینویسد. پدر و مادر او به سایگون آمده بودند تا در این مستعمره زندگی بهتری را تجربه کنند اما تلاش آنها با بختشان همراه نبود. پدر بیمار شد و درگذشت. پسانداز خانواده با خرید زمینی بیحاصل بر بادرفت.
با این همه داستان عاشق زیباست. در حال خواندن رمان خواننده احساس میکند با کرجی در رودی در سایگون درحرکت است و غمها همراه با شنیدن آوازی فرانسوی در آفتاب مهگرفته رودخانه ناپدید میشود و خورشید بار دیگر پیدا میشود.
این رمان که در سال ۱۹۸۴ منتشر شدتا امروز به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمهشده و جایزه ادبی گنکور را کسب کرده است.
گشتی در کتاب
«موعد عزیمت، با نفیر سهباره سوت کشتی فرارسید، نفیری ممتد و گوشخراش که در تمام شهر میپیچید. در سمت بندر آسمان سیاه بود. بالاخره یدککشها به کشتی نزدیک شدند و آن را به پهنه وسط رودخانه کشاندند. بعد طناب یدککشها را جمع کردند، یدککشها دوباره به ساحل برگشتند. بعد هم کشتی یکبار دیگر نفیر وداع سرداد، از نو همان غریوِ گوشخراش بود با حزن مرموزی که نهتنها مسافران و نهتنها آنهایی که از هم جدا میشدند بلکه کسانی را هم که برای تماشا آمده بودند دلتنگ میکرد، همانهایی که بیدلیل آنجا بودند که سفرکردهای نداشتند تا خیال و خاطرشان بیاشوبد. بعد هم کشتی، خیلی آرام و با هرچه در توان داشت، در دل رود روان شد. پیکره لندهورش که به سمت دریا پیش میرفت تا ساعتها دیده میشد. آدمهای بسیاری آنجا میماندند تا کشتی را نگاه کنند تا با حرکاتی بسیار کند و نیز با دلمردگی دستمال یا شالشان را در هوا تکان دهند. بعد هم سرانجام کشتی در قوسِ کرویشکلِ زمین گم میشد.»
عاشق اثر مارگریت دوراس توسط نشر اختران با ترجمه قاسم روبین در ۱۱۲ صفحه رهسپار بازار کتاب شده است.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین