یادداشتی برای شب یلدا
سید مهدی زرقانی
ما در دل استعاره ها زندگی می کنیم. استعاره ها، نه به آن معنایی که لیکاف و جانسون می گویند، بلکه به معنای مفهومی تر با ما زندگی می کنند و به نگاه و زبان و هویت ما شکل می دهند. استعاره ها آن قدر آمیخته با ما هستند که نمی توانیم حضور آن ها را تشخیص دهیم. به تعبیر عرفا از شدت حضور غایب اند. زندگی به معنای نشانه شناسانه اش بر مدار استعاره ها می گردد. مثلا همین شب یلدا را در نظر آورید. آن قدر با ما درآمیخته که یادمان رفته استعاره است. بر گردش اسطوره ها ساخته شده از این که طولانی ترین شب سال است و شب تولد خورشید است و با تولد حضرت مسیح ارتباط دارد و مسیح در آسمان چهارم متوقف شده و آسمان چهارم همان منزل خورشید است و این طور مسیح و خورشید یکی شده اند و تولد خورشید و تولد مسیح و شب یلدا با هم در آمیخته اند و این طور جهان استعاره ها به جهان ما معنا می دهد. بعد ما این جهان استعاری را آن قدر جدی می گیریم که برایش تدارک مراسم می بینیم و بر ساختار غذاها، رفتارها، پوشش ها و گفتارهای مان اثر می گذارد. استعاره یک شب ما را می سازد. اما جالب است که بدانیم همه زندگی ما همین طور با استعاره ها ساخته می شود و استعاره ها رفتارها، گفتارها و پنداشت های ما را جهت می دهند. مولانا ابیاتی دارد به این مضمون
بر خیالی صلحشان و جنگ شان
بر خیالی فخرشان و ننگ شان
هر یکی بهر خیالی شد دوان
تو جهانی بر خیالی بین روان
هویت و استعاره ها
این خیالات همان استعاره هایی هستند که برای ما وجه استعاری شان را از دست داده اند و تبدیل به خود حقیقت شده اند. مصراع آخر خیلی تکانه دارد : «تو جهانی بر خیالی بین روان». او به درستی تشخیص داده که جهان بر مدار خیالات یا همان استعاره ها می گردد. وقتی به کسی می گوییم همسر در واقع در هیئت استعاره به او معنا و هویت داده ایم. او هم سر ماست و ما روابطمان را بر اساس همسری با او تنظیم می کنیم یا انتظار می رود تنظیم کنیم. همین طور است برادر، خواهر، پدر، مادر و انبوه استعاره هایی که در اطراف ما می لولند. از خارج از جهان استعاره ها همه این ها انسان اند و یا موجودند اما ما با استعاره سازی برای هر کدامشان یک هویت در نظر گرفته ایم.
برگردیم به شب یلدای خودمان. حافظ با شب یلدای ما ایرانیان و بلکه فارسی گویان و فارسی خوانان آمیخته شده است جزوی از مناسک شب یلداست. اصلا همین که از بین این همه شاعر تراز اول حافظ به شب یلدا راه یافته خود کنشی استعاری است و وقتی چیزی کنشی استعاری شود، می شود در تفسیر و تاویل آن ها سخن ها گفت و همین حافظ ما وقتی می خواهد درباره شب یلدا شعر بسراید این طور می گوید :
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
عجب حرفی زده است! همنشینی با حکام چونان ظلمت شب یلداست. بدین ترتیب او برای شب یلدا استعاره ای تازه برساخته است تا ما شب یلدا را به گونه ای دیگر دریابیم. شبی که در آن خورشید نیست اما تولد خورشید است، یعنی خورشید از جایی برمی آید که تاریکی محض است. حافظ ما را از چیزی برحذر می دارد اما نگاهمان را معطوف به چیز دیگری می کند که هم ضد آن است و هم از دل آن برمی آید. بر همین اساس نظامی گنجوی پیش از حافظ سروده:
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
یلدا در شعر حافظ
گویا حافظ با نظر به این بیت نظامی می خواهد پایانی بر صحبت حکام بگذارد که طلوع خورشید است. این وضعیت دیالکتیک برآمدن نور و تولد خورشید از دل شبی که تاریکترین شب سال است نشان می دهد که چطور زندگی جامع اضداد است. در جهان استعاری حافظ، پایان صحبت حکام تولد خورشید است اما خورشید از دل همان تاریکی های صحبت حکام برمی آید. گویا به نظر حافظ صحبت حکام، گزیر ناگزیر انسان است. او می داند که صحبت حکام برایش ظلمت شب یلداست و نمی توان دل بدان بست اما در عین حال می داند که خورشید اگر قرار است برآید از دل همین ظلمت است. بدین ترتیب حافظ امید و ناامیدی، رهاکردن و چسبیدن را با هم درمی آمیزد و استعاره ای تازه می سازد تا این واقعیت را به ما نشان دهد که صحبت حکام، ظلمت شب یلداست اما خورشیدی که ما دل بدان بسته ایم و توقع داریم زندگی ما را روشن کند از دل همین شب تاریک متولد می شود.