printlogo


عکاسی با کلمات در«خاکستر گنجشک‌ها»

​​​​​​​
«موشک را روی مختصات جغرافیایی بیمارستان قفل کرد و دکمه قرمز را زد. چند ثانیه بعد روی مانیتور پیغام اصابت به هدف ظاهر شد. لبخند زد. بقیه همکارانش برایش سوت و کف زدند. یکی از درجه‌دارها برایش آبجویی را محکم تکان داد و به سمتش باز کرد. کف آبجو پاشید روی لباس همه آدم‌های اتاق. کیپایش (عرق چینی که یهودی‌ها روی سر می‌گذارند) را روی سر مرتب کرد و چند ساعت بعد سوار ماشین شد و به سمت خانه راه افتاد. رادیو داشت خبر بیمارستان را می‌گفت...»
این سطرها که بر پشت جلد کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» آمده است از نثری روان و صمیمی خبر می‌دهند. این اثر سعی دارد گوشه‌ای از فاجعه‌ انسانی  را که در دل غزه اتفاق می‌افتد در قالب ۴۴ داستان روایت ‌کند. کتابی که به قلم حامد عسکری ،شاعر و نویسنده شناخته‌شده نوشته‌شده و چندی پیش توانست رتبه دوم بخش داستان کوتاه جایزه بین‌المللی فلسطین را از آنِ خود کند.
باران می‌بارد بر خاکستر گنجشک‌ها
حامد عسکری، شاعری است که عنصر عاطفه ،صمیمیت و روانی کلام در شعر را خوب می‌شناسد، او این بار خون عاطفه‌مندی و روانی در نوشتار را در رگ‌های کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» جاری کرده است. عسکری در این کتاب با نثری شاعرانه و بغض‌آلود، آن‌چنان ریزبینانه به توصیف پدیده‌ها و محکوم کردن جنگ می‌پردازد که خواننده در طول خواندن، احساس می‌کند نویسنده دقیقاً روبه‌روی او نشسته و با لحنی خودمانی دارد با او درددل می‌کند؛ گاهی حتی می‌توان نمناکیِ گوشه چشم نویسنده را لابه‌لای سطرها و کلماتش حس کرد؛ انگار در سراسر هوای ابری این کتاب، باران می‌بارد بر خاکستر گنجشک‌ها.
زخمی بر زخم دیگر
 در دنیای نویسندگی و شعر، شاعران و نویسندگان دربیان روایت‌ها به چند دسته تقسیم می‌شوند: برخی تنها از غم‌های شخصی خود و رویدادهای پیرامون‌شان می‌نویسند؛ برخی دیگر، درد خانواده و دوستانشان را به زبان می‌آورند و گروهی هم با نگاهی فراگیرتر، از رنج‌های مردم سراسر دنیا سخن می‌گویند. بااین‌ حال، همه این نویسندگان و شاعران در یک نکته مشترک اند: نفرت از جنگ، به‌ویژه کودک کشی و مظلوم‌کشی. کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» نیز بازتاب همین دردهای ژرف است؛ روایتگر زخمی پیاپی برزخمی دیگر.
ماجرا را نمی‌خواهیم احساسی و شعاری جلوه دهیم، اما وقتی رژیمی در کشوری دست به جنایت می‌زند و طی سال‌ها مردم را به خاک و خون می‌کشد، سپس در زمینی سوخته که روزی آباد بوده، بمب‌ها و موشک‌هایش را بر سر بی‌گناهان خالی می‌کند، انسان در برابر این حجم بی‌رحمی و بی‌شرمی درمی‌مانَد؛ اما ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود. همین رژیم سفاک یک روز اعلام می‌کند قصد دارد نقاطی از آن سرزمین را هدف قرار دهد و از مردم می‌خواهد برای در امان‌ماندن به بیمارستان‌ها پناه ببرند، اما درست همان بیمارستان‌ها را موشک‌باران می‌کند، این هم اوج  توحش و انسان ستیزی است.
کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» به روایت بخش‌هایی از همین جنایت‌های تلخ می‌پردازد؛ روایت‌هایی که پس از بمباران بیمارستان «المعدانیِ» غزه نوشته شده است و شهادت می‌دهد چگونه جنگ و نفرت، انسانی‌ترین ارزش‌ها را در خود می‌سوزاند و خاکستر می‌کند و همه‌چیز را به باد می‌دهد.
حامد عسکری در بخشی از مقدمه این اثر نوشته است: 
«من این کتاب را نوشتم، با همه وجود و اعتقادم هم نوشتم. این‌هایی که می‌خوانید، نه داستانند با تعریف علمی و آکادمیک جهان که با عینک نقد داستان نگاهشان کنید، نه ناداستان، نه روایتند، نه گزارش. من با کلمه عکاسی کرده‌ام، هر عکس و فیلمی که این روز‌ها دیده‌اید، یک فریم قبل یا بعدش را نوشته‌ام.
این روز‌ها به چشم‌های حضرت موسی فکر می‌کنم که خیس است و خون از دست قومش...»
«کتاب خاکستر گنجشک‌ها» در دی‌ماه سال ۱۴۰۲ به چاپ رسید و در اردیبهشت‌ماه سال ۱۴۰۳ چاپ دوم آن به بازار نشر عرضه شد. این اثر که به‌تازگی به زبان عربی ترجمه‌شده و با نام «رمادی العصافیر» در نمایشگاه کتاب بغداد حضور داشته است، توانسته توجه مخاطبان عرب‌زبان را نیز به خود جلب کند.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
ترکش دو ساق نحیف پیر زن را برده بود. خونِ گروه خونی‌اش پیدا نمی‌شد. سردش شده بود. رویش پتو انداخته بودند و هنوز می‌لرزید. دهانش پر از خاک بود و تکه‌های سنگ و آجر، دو دندانش را شکسته بود و خون از لب‌هایش جاری بود. کلمه‌ها رمق نداشتند از لب‌های قیطانی‌اش بیرون بیایند. با اشاره‌ی پلک‌هایش، نوه‌اش بالای سرش حاضر شد. همه‌ رمقش را در دست راستش جمع کرد، دو بالِ روسریِ گل‌گلی از خونش را کنار زد و به گردن‌بندش اشاره کرد.
سلما قصه‌ گردن‌بند را می‌دانست. دست انداخت و آن را کشید و بند چرمی‌اش پاره شد. دوباره گرهش زد و به گردن خودش انداخت. یک کلید کهنه بود و یک پلاک فلزی زنگ‌زده. روی پلاک نوشته‌شده بود :شیخ جراح. کوچه‌ عاصم. پلاک ۷.
ننه‌زبیده قصه‌ کلید را گفته بود و نشانی‌اش را به او سپرده بود که کلید گم نشود. گفته بود ما به خانه‌مان برمی‌گردیم و قشنگ نیست آدم کلید خانه‌اش را گم کند.