printlogo


مادربزرگ و قاتل تبر به دست

​​​​​​​قاتل دیوانه تبر به دست به خانه نزدیک شد. همه محله را غارت کرده بود، کیسه غنایمش تقریباً پر شده بود. زن سالخورده توی خانه تنها نشسته بود و بافتنی می‌بافت. قاتل تبر خون آلودش را بلند کرد و زنگ ایوان را به صدا در آورد. پیرزن آهسته در را باز کرد و به صورتش نگاهی انداخت. پسر کوچولو با لباس هالووینش فریاد زد: «چیزی بده و جونت رو خلاص کن!»دایان الیوت