
«چشمهای درشت سفید» اولین دفتر شعر فارد قربانی است که همین روزها توسط انتشارات «فصل پنجم» منتشر شده است.پرداختن به فرم نه به شکلی افراطی، آنگونه که در شعر امروز رواج یافته و درعینحال برقراری تعادل میان فرم و محتوا مهمترین چیزی است که شاعر در اولین مجموعهاش به آن توجه داشته و بر همین اساس ۵۳ شعر نوشته است.
آی آدمهای چهارگوش
کاراکتر کلمهها آنقدر برای فارد قربانی مهم است که نهتنها از سطر اول، بلکه از اسم کتاب مأموریتش را شروع میکند.
در «چشمهای درشت سفید» که از سه کلمه تشکیلشده، دو کلمه اول بهنوعی کارگر محسوب میشوند، آنها آمدهاند تا بار کلمه سوم را به دوش بکشند.
در نگاه اول شاید «چشمهای درشت» برای مخاطب دافعه ایجاد کنند، اما این دافعه در کسری از ثانیه توسط کلمه «سفید» خنثی میشود و نهتنها اسم کتاب را از حالت کلیشهای و عامهپسند خارج، که فضایی فراواقعی و حتی مخوف پیرامون آن ایجاد میکند و مخاطب را آماده ورود به جهان متفاوت و مهآلود شاعر میکند.
این جاست که شاعر سطر اول کتابش را مینویسد:
«ترس کوزهای دهاندریدهای است...»
سادهلوحی است اگر فکر کنیم شاعر به شکل معمول این سطر فکر نکرده باشد و بجای کلمه «کوزهای» از کلمه «کوزه» غافل شده باشد.
با همین نگارش غیرمعمول تنها یک کلمه، تاریکی و ترس در بافت سطر کاملاً محسوس میشود، از لطافت شعر بهعمد کاسته، و آن دریدگی و وحشت و حتی میزانی از خشونت با نوشتن «کوزهای دهاندریدهای» کاملاً مشدد شده و تأکید را دوچندان میکند.
و در ادامه:
«تاج بر سرفاصله تا رمیدن تشنگی از مردن/مردن فرزندانم جهان که پشت قبض شب آب میریزد...»
صور خیال متفاوت از همین ابتدا رخ مینماید. اینکه در شعری اینچنین هنجار گریز و تا حدی تأویلپذیر در پی معنایی واحد باشیم کمی بیانصافی ست.
قطعاً هدف شاعر از نوشتن اینگونه متفاوت از شعر و گذاشتن کلمه تاریک «شب» بین واژگان «قبض» و «آب» و استفاده از بازیهای زبانی چیزی بسیار فراتر از تفنن بوده و ایجاد سؤال مهمترین مسئلهای ست که قربانی خواسته و ناخواسته به آن فکر کرده است.
و اما ادامه شعر با این هشدار که منتظر فرود چندان امنی نباشید:
« که برگرد/ هر کجا که رفتی/ به سادگی ام و بترس/ از نبود دست/ با انداختن آجر به بالا/ برنج که می شوی در نداشتن رخت/دیر که می خوابند/ و جمجمه های هفته را با ده انگشت قالتاق/به خواب می برند/ غصه که می خوری/ حرف که نمی زنی/ و از بساط کلمه که پا نمی شوی/ ترس!/صورتش را نشان می دهد/ و حمام فین را گرم می خواهد/ از گلوی بریده/ که گرد و خاک به پا نخواهد شد/ با صدای لوامه که میخوانند/ نترسید از/ سه قطره خون بی مقدار/ نترسید از / گاو کور/ نترسید از/ ساعدهای غلامحسین/ نترسید از/ از/ گوش که می کنی و لبخند می زنی/ به ترس/ آی آدم های چهارگوش/ من ترسیده ام - منتظرم ندارید/ بیایید.»
تردستی با کلمه
شاعری که میتواند ساعتها «بر بساط کلمه بنشیند» و تخدیر کند حتماً ذهن بیانتهایی دارد و پیشانی او حتماً تاریکخانه خاطرههای سیاهسفیدی است که میتواند همه آنها را رنگی بنویسد.
شاعری که از تخمیر و حتی تبخیر کلمهها ابایی ندارد تردستی میکند و نمیترسد به جهان شگفتانگیز و گاه تاریک شعر وارد شود.
او همه این فرازوفرود را با مخاطبش به اشتراک میگذارد و بااینکه از تنهایی خودش ترسیده، از او میخواهد که از «سه قطره خون» بیمقدار نترسد، از «گاو کور» نترسد.
ترسیده است و از «آدمهای چهارگوش» میخواهد که «منتظرش ندارند»
نمیگوید منتظرم نگذارید. تأکید میکند: «منتظرم ندارید»
نوشتن درباره کتابی که با همان شعر اولش این همه سؤال ایجاد کرده و نیاز به مکث، برگشت و بازخوانی دارد و حرف زدن از فارد قربانی که با اولین کتابش در آستانه چهلسالگی به آن میزان از شاعرانگی رسیده است که برگردی شعرش را دوباره بخوانی، برگردی، و باز شعرش را دوباره بخوانی، چیزی نیست که در 662 کلمه خلاصه شود و بیتردید مجال بیشتری میطلبد.