
«خورشید گرفته/ ماه نیز امشب خواهد گرفت/ در دوران بی تویی همه چیز طبیعی است.»
حمیدرضا شکارسری را با شعرهای کوتاهش در ایران می شناسند.او حتی در یادداشت هایی که درباره شعر دیگران می نویسد هم ترجیح می دهد شعرهای کوتاه آنها را هدف قرار دهد تا شعرهای بلندشان را.
انگار شاعرانی مثل شکارسری ذائقه مینی مال مخاطب امروز را درک و بر همین اساس در ذهن آن ها ریل گذاری می کنند:
«برف روی برف روی برف/ آن قدر که آدم برفی ام کند/ بیایی و مرا نشناسی و بگذری»
در همین شعر کوتاه که تنها از سه سطر تشکیل شده، چند آرایه ادبی نهفته باشد، خوب است؟ در کلمه «آدم برفی» استعاره ای نهفته است،«تشخیص» هم دارد، ایجاز هم که شامل حالش شده، کل شعر هم که با تکرار حرف «ب» یک واج آرایی ریز دارد، بسیار خب، کشیدن چند کارکرد از یک کلمه آیا باعث ارتقای یک شعر نمی شود؟
وقتی می شود در یک شعر سه سطری چهار صنعت ادبی پیدا کرد چرا نباید به عاقبت آن خوش بین بود؟
شخصیت بخشی به کلمات
«پاییز/ گلهایی مانده بر شاخه ها هنوز / که تو بوییده ای.»
یا در این شعر پاییزی که «پاییز» به تنهایی و به دور از هر گونه حشو و اضافه ای یک سطر مستقل است و به درستی پیشوند و پسوندی به خودش نمی بیند.شاعر نیازی نمی بیند که پاییز را توضیح دهد.پاییز در شعر کوتاه شکارسری فارغ از آن که تشبیه یا استعاره از چیزی باشد، خودش هم نهاد است، هم گزاره و خلاصه این که همه چیز در همین یک کلمه نمادین مستتر است.شاعر دریافته است که « پاییز» به تنهایی آن قدر بار معنایی دارد که نیازی به قبل و بعد نداشته باشد، از همین روست که برای آن شخصیت قائل شده و آن را به صورت یک سطر مستقل آورده است.
در کتاب « بی تویی» که تازه ترین مجموعه شعر حمیدرضا شکارسری است، شاعر کوتاه نویسی هایش را ادامه داده و همچنان با همان فرمان ایجاز و گزیده گویی می راند:
« دمی نشستند و پریدند پرندگان مهاجر/ ماندن ندارد/ سرزمین بی تو.»
شکارسری در بعضی از شعرها این توانایی را دارد که تنها در دو سطر و در چیزی کمتر از هفت کلمه با مخاطبش ارتباط گرفته و حق مطلب را ادا کند:
« ...همه چیز را/ به صندلی خالی ات گفتم.»
در بعضی از شعرها هم کار از کوتاهی شعر گذشته و شاعر آن چنان در خرج کردن کلمه ها خساست به خرج می دهد که آدم نمی داند چه نامی بر این گونه از شعر که بیشتر از پنج کلمه ندارد، بگذارد:
« خوشا نابینایی/ تو/ که نیستی»
و جالب این که با همین پنج کلمه هم با مخاطب اش ارتباط گرفته است و با این که قالب شعر کوتاه کوتاه کوتاه است اما شعر در لایه های عمقی و زیرین خود دارای معنا و محتوای بلندی هست.
یا این شعر:
«خلوتم/ کاری ندارم/ جز تو»
چه کسی فکرش را می کرد روزی برسد که شعر تنها و تنها از چهارپنج کلمه تشکیل شود و با شنونده اش ارتباط بگیرد؟
جای خالی روایت در شعر کوتاه
البته نکته ای که نمی توان از کنار آن گذشت این است که در مقابل کوتاه نویسان در شعر ایران، هستند شاعرانی که نه تنها شعر بلند می نویسند که به شعر کوتاه نقدهایی هم دارند و همان طور که مخاطبان شعر کوتاه روز به روز زیادتر می شوند،شعر بلند هم طرفداران خودش را دارد.از نمونههای موفق شعر بلند می توان به «صدای پای آب» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» اشاره کرد که با این که از تولیدشان چند دهه می گذرد اما همچنان خوانده و تجدید چاپ می شوند.
مثل روز روشن است که در یک نوشته بلند، حالا می خواهد داستان باشد یا شعر، نویسنده با چالش های بیشتری مواجه است.مسئله ای تحت عنوان «انسجام» بیشتر در شعر بلند است که رخ می نماید و شاعر را به چالش می کشد.شعر کوتاهی که تنها از چهارپنج سطر تشکیل شده،شاعرش را از اتهام نداشتن انسجام تبرئه و کار را برای او در سرودن راحت کرده است.
از همه این ها که بگذریم، شاعری که در ادبیات روایی فارسی، کوتاه سرایی را انتخاب کرده، خودش را از موهبتی به اسم «روایت» در شعر محروم کرده است.