اهل شعر و ادب، یوسفعلی میرشکاک را جدا از شاعری و طنزپردازی به صراحت زبان، نقدهای محکم و مواضع استوارش می شناسند. این شاعر خوزستانی 65 ساله، شعر را در قالبهای گوناگون نو و کهن، غزل، مثنوی، چهارپاره و ترکیببند، رباعی و دوبیتی، نیمایی و سپید طبعآزمایی کرده است. بیتردید میرشکاک را باید یکی از مؤثرترین پایهگذاران جریان ادبیات و شعر انقلاب اسلامی دانست؛ از کسانی که پشتوانههای نظریهپردازی، بنمایههای شعر او را ساخته و در همین مسیر، نسل و جریانی را نیز پرورش داده است.به بهانه نکوداشت یوسفعلی میرشکاک که یک شنبه شب در ششمین دوره از شبهای شعر انقلاب در تهران برگزار شد، ما در گزارشی به زیست، زمانه و زبان او و جایگاهش در شعر و ادبیات امروز فارسی نظری افکندیم.از روزنامه نگاری تا همکاری با آوینیفعالیت میرشکاک در زمینه شعر به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد اما حضور جدی اش در این حوزه همچون بسیاری از شاعران دیگر همنسلش مربوط به پس از دوران انقلاب است. او همزمان با شعر و شاعری فعالیت مطبوعاتی خود را با مسئولیت در بخش شعر روزنامه «جمهوری اسلامی» آغاز کرد و در سالهای آغازین دهه 60، علاوه بر حضور در جبهه، به عنوان یک شاعر و منتقد ادبی فعالیت چشمگیری داشت. آثار او یکی پس از دیگری منتشر میشد و مورد استقبال قرار میگرفت. جالب است بدانیم همکاری و همراهی او با شهید سید مرتضی آوینی، نقطه عطفی در فعالیت ها و شخصیت هنری و فرهنگی وی به شمار می آید.
بی قرار همچون میرشکاکحضور و فعالیت های متنوع میرشکاک در نقد ادبی، یادداشت سیاسی، مقالات و مقولات فکری- فلسفی، طنز و... به تمامی در یک منظومه واحد، حکایت از مرام و مسلک ویژهای دارد که میرشکاک بدان وسیله وظیفه راستین یک شیعه و مسلمان آرمان خواه بیقرار را پی میگیرد. مرامی که در جنون خاص او، قلندرسیرتی و البته صراحت لهجه نمایان است. صراحت و شجاعتی که گاهی کدورت و دشمنی بخشی از طبقه روشنفکری را در بر داشته است. اما به اعتقاد بسیاری، این فعالیتهای مختلف و متنوع میرشکاک، باعث به محاقرفتن شخصیت کمنظیر او بهعنوان یک شاعر بزرگ معاصر شده است.
کی اجازه داده آقای میرشکاک برود جنگ؟ثاثیر فعالیت های او در دوران دفاع مقدس را در خاطره ای از حسین قرایی، منتقد ادبی و فعال فرهنگی در روزنامه صبح نو مرور کنیم: «میرشکاک رفته بود به جبهه و خطمقدم. آیتا...خامنهای متوجه شده و گفته بودند: «کی اجازه داده آقای میرشکاک برود جنگ؟» آقا کسی را فرستاده بود که میرشکاک را برگرداند و گفته بودند: «وظیفه شما این است که در روزنامه جمهوری اسلامی بنویسید و قلم بزنید». ولیفقیه ششدانگ حواسش به هنر انقلاب است. آیا من و شما هم اینگونه هستیم؟ همه ما متهمیم...»
میرشکاک آخرین حلقه از سلسله شاعران حکیم محمود حبیبی کسبی از شاعران حوزه انقلاب که خودش را از شاگردان میرشکاک می داند، درباره او می گوید: یوسفعلی میرشکاک آخرین حلقه از سلسله شاعران حکیم و حکیمان شاعر است. آخرین نمونه از پندار قوم ایرانی نسبت به شاعر. حکیمی که تسلط بینظیرش بر تاریخ، اسطوره، ادیان، ادبیات، فلسفه، عرفان، فقه و... از او جهانی ژرف و شگرف ساخته است بنشسته در گوشهای. در شعر، چه عاشقانههایش، چه شعرهای ولاییاش و چه سرودههای انتقادیاش، همه و همه اصیل است و عمیق و جاندار. علاوه بر شعر، در نثر نیز سحر قلم ایشان بیمانند است. اهالی ادبیات و مطبوعات مقالات اجتماعی - سیاسی، اعتقادی و نقدهای ادبی ایشان را که طی دهه هفتاد و هشتاد در مطبوعات منتشر میشد، فراموش نخواهند کرد. استاد میرشکاک شاعری است با عقل جنون آگاه، که در رفتار و گفتار، هنجارهای برآمده از جهان عاقلنمایان را در شکسته و خود طرحی نو در انداخته است.
حالا اما جذاب به نظر می رسد که بخشی از دیدگاه های میرشکاک درباره موضوعات گوناگون را در قالب جملاتی از او مرور کنیم:
* بارها نوشته و گفتهام که به هیچ آیینی جز آیین شهریاری( وَلایت و وِلایت) معتقد نیستم و زیر بار دموکراسی نمیروم و از همان چشمانداز به اکثریت مینگرم که خداوند میفرماید.
* امید من به امامالغیب و آلعمران علیهم السلام است و معتقدم که تدابیر عقل کارافزای بشر، هیچ گاه به جایی نخواهد رسید که بتواند از عهده وظایف خاتمالاوصیا علیه و علیهم السلام برآید.
* اهل هیچ گونه مبارزهجویی افراطی یا غیرافراطی هم نیستم؛ همیشه به تنهایی اقدام کرده و هیچ گاه اهل تحزّب نبوده ام و به این که گروهی همدل و همراه بیابم و به آن ها بپیوندم، یا دارو دسته ای راه بیندازم هرگز نیندیشیده و نمیاندیشم.
* من با این سید(رهبر معظم انقلاب) بیعت کرده ام. با این سید بیعتی کردهام که جز با مرگ من نخواهد شکست، اما اگر با دیگران – هر کسی – مرا دیدید حق دارید گردنم را بشکنید. بیعتی در ساحت شریعت و طریقت نه در ساحت سیاست، که خود ایشان به بنده فرموده اند- چند سال پیش-: «سیاست کف روی آب است».
* پیر ما اهل دنیا نبود، من عاشق عرفان امام قبل از انقلاب شدم، اما امروزه میبینیم خمینیزدایی خیلی وقت است شروع شده است. وقتی انقلاب کردیم فیلمهای آن چنانی از فرانسه و ایتالیا میآمد اما از دل ظلمت افتادیم به دامن خمینی، ما از دل ظلمتیم، پشت آن پیرمرد راه افتادیم و در شهرهای کوچک خودمان حتی از پاریس هم جلوتر افتادیم.
یک دوبیتی ماندگار از میرشکاکیاری که ازو به دل غباری دارم
با زلف شکسته اش قراری دارم
با او پس ازین مرگ در اعماق عدم
آن سوتر از این وجود کاری دارم