printlogo


شهیدعطری!
سید صادق غفوریان


«حیدر» ماجرای عجیبی دارد، آن قدر عجیب که سرباز بعثی هم به آسمانی بودنش، شهادت می دهد؛ امروز می‌خواهیم جان و روحمان را به عطر شهیدی معطر کنیم که اصلا به «شهید عطری» و خوشبو شهرت دارد. این شهید کسی نیست، جز غواص و تخریبچی شهید «حیدر گلبازی نصرآباد» اهل خلیل آباد کاشمر که دی ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 4 در جزیره بوارین به اسارت دشمن در می آید و به دلیل شدت جراحات، پانزدهم همان ماه در اردوگاه عراق به آسمان سفر می کند و پیکرش نیز 15 سال بعد به زادگاهش باز می گردد.
2 برادر، مسافر آسمان
حیدر اما از خانواده ای راهی میدان جهاد شد که قبل از او، برادرش علیرضا نیز در سال 1362 طعم شهادت را چشیده و به برادرش چشانده بود. او در همین فرهنگ و باور و در گنار پدر و مادری زیست که دفاع از قرآن، وطن و ناموس جزء لاینفک باورهایشان بود.


ماجرای عطری شدن حیدر
امروز اغلب ما از غربت و مظلومیت رزمندگان اسیر در زندان های سیاه رژیم بعث کلیاتی می دانیم؛ رفتار نامناسب زندانبانان، نبود امکانات مناسب درمانی، بهداشتی و تغذیه برای اسرا از مواردی است که تمامی آزادگان از آن خاطرات فراوانی دارند. در این میان تعدادی از رزمندگان مجروح و آسیب دیده ما به دلیل فقدان این امکانات، همان جا به شهادت رسیدند. شهید حیدر گلبازی نصرآباد که به «شهید عطری» معروف است، از شمار همین شهیدانی است که شهادتش، حماسه ای در اردوگاه اسرا پدید می آورد. ماجرای شهادت و اتفاقات پس از آن را سیدجعفر دعوتی از آزادگان اهل شهر همدان این طور روایت می کند: شهید حیدر گلبازی در عملیات کربلای 4 به اسارت دشمن درآمد و به دلیل خونریزی زخم و عدم رسیدگی مناسب به زخم‌ها همه آن ها عفونت کرده بودند. یک نگهبان عراقی بود که هر چند وقت یک بار برای سرکشی به زندان می‌آمد این نگهبان هر روز که از راهرو عبور می‌کرد به خاطر بوی عفونتی که از زخم اسرا بلند می‌شد همیشه کلاهش را جلوی بینی خود می‌گرفت و هر وقت که از کنار حیدر گلبازی عبور می‌کرد یک لگد را نصیب حیدر می‌کرد. متاسفانه حیدر به واسطه موج انفجار زبانش بسته شده بود و هر زمان که سرباز عراقی به او لگد می‌زد نگاه عمیقی به او می‌کرد و یک لبخند ملیح به صورت می‌نشاند. یک روز نزدیکی‌های اذان صبح بود که به ما اطلاع دادند حیدر حال خوبی ندارد و از همه خواستند برای سلامتی او دعا کنند. قبل از اذان صبح بود که بوی عطری تمام فضای سالن را پر کرده بود به طوری که همه مشام‌ها حساس شد تا بدانند این بوی خوش از کجاست؟ همه در حال و هوای خود بودند، غافل از آن‌که نزدیک اذان، حیدر ملکوتی و آسمانی شد و برای همیشه از کنار ما رفت. صبح که سربازان عراقی برای آمارگیری آمدند تمام بچه‌ها را با کابل زدند که راست بگویید چه کسی به شما عطر داده؟ آن وقت همه بچه‌ها را به بیرون هدایت کردند و تمام وسایل بچه‌ها را زیر رو کردند که شاید اثری از آن عطر پیدا کنند. در آن شرایط هیچ کس به پیکر حیدر گل‌بازی توجه نداشت و فقط دنبال سرنخی بودند که بدانند چه کسی به اسرا عطر داده؟ اما دریغ که جست‌وجوها ادامه داشت اما عطری پیدا نشد.
همان سرباز در حالی که کلاه را روی دوشش گذاشته بود برای آمارگیری مجدد از میان سالن عبور کرد و به قدری فضای سالن را بوی عطر پر کرده بود که دیگر نیازی نبود سرباز کلاه خود را جلوی بینی خود بگیرد زمانی که سرباز نزدیک پیکر بی‌جان حیدر شد متوجه بوی عطر از پیکر شهید حیدر گلبازی شد و در همان لحظه زانو زد و دست‌های خود را سینه خود قرار داد و سه بار این جمله را تکرار کرد «وا... هذا شهید، وا...  هذا شهید، وا...  هذا شهید!» اما نکته جالب‌تر داستان این‌جا بود که وقتی تقویم را ورق زدیم، فهمیدیم آن روز شهادت حضرت زهرا(س) بوده و یقینا حضرت زهرا(س) به این شهید توجه کرده بود. واقعا از آن لحظه به بعد بود که ماموریت حیدر هم با این حماسه تمام شد. از آن تاریخ دیگر کسی آن سرباز عراقی را ندید و معلوم نشد چه سرنوشتی دچارش شد و معلوم نشد که حیدر با او چه کار کرد.
​​​​​​​

حیدر، یک رفیق تمام عیار که دلم برایش تنگ است
محمد رضا زمانی خلیل آباد، همرزم و دوست و هم شهری شهید حیدر گلبازی است. با او درباره حیدر همکلام می شوم. می گوید: حیدر، نشانه ای از خدا بود و با گذشت حدود 40 سال از شهادتش، هر گاه او را یاد می کنم، جز نجابت، صفای باطن و انسانیت ، موضوع دیگری از او به یاد نمی آورم. آقا محمدرضا که خودش از جانبازان دفاع مقدس است، آه حسرتی از 40 سال فراق این دوست می کشد و می‌گوید: یک بار روز قبل از اعزام در مشهد، به خاطر بی احتیاطی یک موتورسوار جوان، بین من و آن موتور سوار بحثمان شد. هیچ وقت از خاطرم نمی رود که حیدر، چقدر نجیبانه رفتار کرد و بعد از آن هم کلی من را نصیحت کرد که ما نباید طوری رفتار کنیم که دیگران رفتار می کنند. او می گفت، من و تو رزمنده ایم و باید رفتارمان و سکناتمان متفاوت از عموم مردم باشد.جانباز زمانی می گوید: دلم برای حیدر خیلی تنگ است، او اهل گذشت و اهل معرفت بود. خیلی از اوقات او را در حال مناجات می دیدم. نمازهای نیمه شب او را هیچ گاه فراموش نمی کنم. حقیقتا، حیدر از جهت شخصیت و اعتلای روحی، یک رفیق تمام عیار بود، همیشه خدا را شاکرم که من را با امثال حیدر آشنا کرد ...