اندوهی از دلی بردار
سید احمد میرزاده- هر بامداد که از خانه به کوچه قدم میگذاری رودخانههایی از آدمها را میبینی که در هر مسیری روانهاند. میتوانی سر در گریبان فروببری و از کنار تمام رهگذرها عبور کنی. میتوانی همه را نادیده بگیری! اما آدمی آن نیست که به دور خویش پیله میتند. آدمی از پیله تنیدن پروانه نمیشود. روزگار مه آلودی است؛ هوا دلگیر و درها بسته است اما تو میتوانی با گل لبخند و سلام دلهای زمستانی را به نوروز مهمان کنی. از همان روز که نیای ما پای در سراندیب نهاد، ما آدمیان همه در دل اندوهی داریم. بر این دره ژرف، ابری جاودانه میگذرد، چراغ همدلی را روشن کنیم؛ باد پریشانی میوزد به جمعیت پناه آریم.
بیا تا مونسِ هم یارِ هم غمخوارِ هم باشیم/ انیسِ جانِ غمفرسودۀ بیمارِ هم باشیم
همنشین و همسایهات غمگین است میتوانی به کلامی شب تنهاییاش را روشن کنی از آنگونه که رحمت للعالمین در تاریکی غار ِغم، به همراهش تکهای آفتاب هدیه داد: لا تحزن ان ا... معنا... آدمی به آدمی خوش است. گاهی حتی به کلامی نیز نیاز نیست؛ چراکه قلب با قلب سخن میگوید؛ چراکه همدلی از همزبانی بهتر است.
در این رودخانه خروشان دیر یا زود قایق ما به صخرهای میخورد و واژگون میشود؛ ای که هنوز بر قایقی سواری تو میتوانی روی بگردانی و پارو بکشی و از این گرداب دور شوی؛ تا نبینی که یک نفر در آب دارد جان میسپارد! اما صدای نیما تا همیشه در گوش جهان میپیچد که: «آی آدمها...» مگر آدمی نیستی؟ اندوهی از دلی بردار؛ روزی که تمامی دلها را ابر غم فرو پوشانده خدا دلت را آفتابی خواهد کرد. آن هشتمین پیشوای پاک چنین بشارت داده است: «من فرج من مومن فرج ا... عن قلبه یوم القیامه»
منبع:امام رضا(ع)، الکافی، جلد2، ص200