printlogo


زنی در مسیـر باد!

من مانند گلی بودم که در شوره زار رشدکردم و با سختی ها و مشکلات زیادی روبه رو شدم به طوری که دوبار ازدواج ناموفق داشتم و اکنون نیز به گونه ای در مسیر باد قرارگرفته ام که تسلیم دست تقدیر شده ام و ... 
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،زن 26 ساله با بیان این که اعتیاد مادرم زندگی چند نفر را آشفته کرد ،درباره سرگذشت خود گفت:روزی که با شور و شوق خاصی لباس فرم مدرسه را پوشیدم تا سوادآموزی را آغاز کنم ناگهان رنگ سیاهی آسمان آرزوهایم را پوشاند و پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند . حالا دنیای من تاریک شده بود و من فقط هفته ای یک بار به دیدار مادرم می رفتم اما اتاق کوچک او فقط بوی دود سیگار و تریاک داشت. مادرم مانند شمع ذوب می شد ولی حقارت و کوچک شدن خود را نمی دید! اعتیاد او را از من و خانواده اش دور کرد و چند نفر در آتش مواد افیونی سوختیم!گاهی با چشمان خسته اش به چهره ام نگاه می کرد و با غمی عجیب می گفت:دخترم مرا ببخش! ولی من نمی دانستم باید چه پاسخی به مادرم بدهم . به همین خاطر فقط او را در آغوش می گرفتم و او پنهانی اشک می ریخت!از طرف دیگر آرامش روحی در خانه پدرم نداشتم چراکه نامادری ام همواره نگاه حقارت باری به من داشت و مدام سرزنش می کرد. او فقط به فرزند خودش می رسید و مرا سرباری می دانست که مزاحم زندگی اش هستم! پدرم نیز در غم و رنج مشکلات خودش گرفتار بود و از رنج و عذاب های من خبری نداشت به همین خاطر احساس تنهایی همه وجودم را فرا گرفت و درس هایم به شدت ضعیف شد. اما با همه این سختی ها بالاخره دیپلم گرفتم. وقتی به سن 20سالگی رسیدم مردی به خواستگاری ام آمد که در دوران نامزدی همسرش را طلاق داده بود. او در یکی از ادارات دولتی کار می کرد و اوضاع مالی خوبی نداشت اما من هیچ علاقه ای در وجودم احساس نمی کردم. با وجود این پدرم خوشحال بود و من هم برای فرار از این وضعیت خانوادگی ،ازدواج با او را پذیرفتم! ولی اشتباه کردم چون ازدواجی خالی از عشق و محبت بود. در هر صورت روابط عاطفی ما نیز بدتر از اوضاع مالی همسرم بود چون هیچ گاه احساس خوبی نداشتم و همان تنهایی گذشته را تجربه می کردم. بالاخره تصمیم به طلاق گرفتم و در همین روزها با پسری در فضای مجازی آشنا شدم که گویی به من «امید»می داد. او را متفاوت تر از مردان دیگر یافتم و ناخودآگاه به «فرزین»دل باختم! او هم سنگ صبورم شده بود وبه حرف هایم گوش می داد. آن روزها من در خانه ای که پدرم برایم خریده بود زندگی می کردم و خودروی گران قیمتی هم سوار می شدم . پدرم در واقع می خواست بخشی از مشکلات ناشی از ضربه های طلاق را این گونه جبران کند!خلاصه این دلبستگی ها در حالی به ازدواج با «فرزین»انجامید که خیلی زود متوجه شدم او به خاطر ثروت با من ازدواج کرده است وگرنه من هیچ احترامی نزد خانواده او ندارم. «فرزین»پسری مجرد بود و خانواده اش به هیچ وجه راضی نبودند تا با من ازدواج کند! در عین حال اختلافات ما از همان روزهای آغازین زندگی مشترک به قهر وآشتی های طولانی کشید. او به شدت مرا کنترل می کرد و تنها به دنبال این بود که خانه و ماشینم را به نام او سند بزنم! من بازهم در دنیای تاریک خودم فرو رفتم و بالاخره از «فرزین»هم جدا شدم. این جدایی سخت ترین تصمیمی بود که در زندگی گرفتم چراکه این بار خودم عاشق شده بودم و برخلاف نظر پدرم با فرزین ازدواج کردم .حالا نمی توانم به چشمان پدرم نگاه کنم و در حالی روزهای سختی را می گذرانم که در مسیر باد قرار گرفته ام تا دست تقدیر سرنوشتم را چگونه رقم بزند.اما ای کاش مادرم معتاد نبود و ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با راهنمایی های تجربی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد)اقدامات روان شناختی برای رهایی زن جوان از این شرایط روحی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی زیر پوست شهر