printlogo


زندان خانه دوم من بود !



از قدیم می گفتند مدرسه خانه دوم هر فرد است اما از وقتی که در دنیای خلافکاری قدم گذاشتم «زندان»خانه دوم من شد به طوری که گویی با در و دیوار آن رفاقتی دیرینه دارم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،سارق 38 ساله با بیان این که زندگی پرفراز و نشیبش سرشار از تلخکامی و خلافکاری است درباره سرگذشت اسفبار خود گفت:فرزند اول خانواده بودم و پدرم با کارگری در زمین های کشاورزی روزهای سختی را می گذراند تا خانواده اش در آسایش باشند. الان که از دست های پینه بسته او یاد می کنم ،تازه می‌فهمم که چه نعمت بزرگی را قدر ندانستم چرا که او 20سال قبل از دنیا رفت و زمانی قدر او را دانستم که مادرم سرپرستی ما را به عهده گرفت و روزهای تلخ زندگی را با همه وجودم احساس کردم.
خلاصه بعد از مرگ پدرم 3 خواهرم ازدواج کردند و برادرم نیز معتاد شد. من هم 17سال قبل به پیشنهاد مادرم با دختر عمه ام ازدواج کردم. او دختری بسیار مهربان و با وقار بود. آن روزها در یک بنگاه خرید و فروش خودرو کار می کردم و با قناعتی که همسرم داشت خیلی زود در مسیر پیشرفت قرارگرفتم و روزگار شیرینی را در کنار همسر و فرزندانم سپری می کردم تا این که پسرخاله همسرم وارد زندگی ما شد. من و علی دوست صمیمی بودیم به همین خاطر هم اوقات فراغتم را با او می گذراندم. بالاخره در حالی که 5 سال از ازدواجم می گذشت یک روز مرا با خودش به پاتوق دوستانش برد که در آن جا مواد مخدر مصرف می کردند. با تعارف «علی»برای اولین بار من هم سنجاق تریاک را به دست گرفتم وپای بساط آن ها نشستم. ساعتی بعد احساس لذت و سرخوشی آنی ،مرا به گرداب موادافیونی انداخت به گونه ای که دیگر خودم به «علی»پیشنهاد می دادم که با یکدیگر به پاتوق دوستانش برویم. من هم مانند همه معتادان اصلا نفهمیدم چه شد که وقتی به خود آمدم دیگر ساعتی خماری را هم نمی توانستم تحمل کنم. اگر چه این سرآغاز بدبختی‌های من بود ولی روزگار فلاکت بارم از لحظه ای شروع شد که یک از دوستان«علی»ابزار استعمال شیشه را به دستم داد. من هم فقط برای یک بار امتحان مواد مخدر صنعتی ،آن را مصرف کردم ولی دیگر نتوانستم از این منجلاب خودم را بیرون بکشم.
حالا شب ها دیر هنگام به خانه می رفتم و از سرکار نیز اخراج شدم . اعصابم به هم ریخته بود و مدام با همسرم درگیر می شدم و او را کتک می زدم. دیگر در خیابان ها بی هدف راه می رفتم و با افراد خلافکار دوست می شدم تا هزینه های اعتیادم را فراهم کنم. زن و فرزندانم را فراموش کرده بودم و هرآن چه سرقت می کردم را به فروشندگان مواد مخدر می دادم.7سال دیگر از زندگی مشترکم گذشت و همسرم جز توهین و کتک چیزی نصیبش نشد .بالاخره او نتوانست این وضعیت را تحمل کند و بعد از 12سال زندگی مشترک از من طلاق گرفت . من هم بی خیال این ماجرا ها فقط به دنبال خلافکاری وسرقت بودم. بارها دستگیر و راهی زندان شدم به طوری که با درو دیوارزندان رفاقت دیرینه داشتم و حتی با میله های بازداشتگاه های پلیس هم درد دل می کردم!
زندان آشناترین مکان و به قول معروف به جای مدرسه ،خانه دوم من شده بود ولی هر بار بعد از آزادی دوباره به سراغ دوستانم می رفتم و در شهر های مختلف سرقت می کردم. آخرین بار نیز زمانی که قصد دستبرد به صندوق عقب یک خودرو را داشتم ناگهان نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی از راه رسیدند و مرا دستگیر کردند. آن ها به پلاک دستکاری شده خودروام مشکوک شده بودند . این گونه بود که بار دیگر همه سرقت‌هایم لو رفت و اکنون نیز باید راهای بازداشتگاه شوم اما ای کاش ...
 گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: در حالی که تحقیق نیروهای تجسس برای کشف سرقت های دیگر این دزد سابقه دار ادامه داشت وی با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)به دایره مددکاری اجتماعی منتقل شد تا اقدامات کارشناسی و روان شناختی درباره نجات او از چنگال اعتیاد آغاز شود.
 براساس ماجراهای واقعی درزیر پوست شهر