printlogo


آرزوهای بی پایان  به میله های زندان حلقه شد!


آرزوهای بی پایان، احساس ناکامی و عقده های دوران کودکی در حالی مرا به سوی ترک تحصیل و داشتن یک زندگی رویایی سوق داد که به خاطر مشکلات مالی و ضعف اقتصادی خانواده ام با آن ها دست به گریبان بودم اما تصمیم های اشتباه و رفاقت های نادرست به گونه ای زندگی ام را به تباهی کشاند که اکنون به جرم گوشی قاپی باید بهترین روزهای جوانی ام را در زندان سپری کنم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات گوشی قاپ 20 ساله ای است که پس از یک هفته تلاش های اطلاعاتی و عملیاتی نیروهای زبده کلانتری شفای مشهد دستگیر شد. این جوان که مدعی بود دیگر نمی تواند به چشمان پدر و مادرش نگاه کند،درباره سرنوشت خود گفت:من 3 خواهر دارم و تک پسر خانواده ام هستم به همین دلیل پدرم خیلی دوست داشت تا من با ادامه تحصیل شغل مناسبی دست وپا کنم که به من افتخار کند. 
آن روزها در حاشیه شهر زندگی می کردیم و مادرم نیز برای کمک به مخارج خانواده، برای نظافت منازل در خانه های مردم کار می کرد. پدرم نیز کارگر ساختمانی بود و به سختی می توانست کار کند. او با آن که قلب بسیار مهربانی داشت اما به خاطر اعتیادش به موادمخدر سنتی،مجبور بود بخشی از درآمدش را صرف تهیه مواد مخدر کند. به همین دلیل اوضاع اقتصادی خانواده مناسب نبود و روز به روز بدتر هم می شد. در این شرایط من هم که به سن نوجوانی رسیده بودم آرزوهای بزرگی را در سرمی پروراندم و دوست داشتم مانند بسیاری از دوستان و هم کلاسی هایم پول توجیبی داشته باشم و هر آن چه را دوست دارم برای خودم تهیه کنم ولی این آرزوهای بی پایان و احساس حقارت و کمبودها مرا به سوی ترک تحصیل سوق می داد. دلم می خواست خودم کار کنم تا به یک زندگی رویایی برسم اما پدر و مادرم به شدت مخالف ترک تحصیل بودند و دوست داشتند من درسم را ادامه بدهم تا فرد مفیدی باشم و جایگاه شغلی مناسبی به دست بیاورم. با وجود این، من روی همین تصمیم اشتباه پافشاری کردم و بالاخره ازدرس و مدرسه فاصله گرفتم. آن روز اگر چه برای اولین بارشکستن پدرم را در چشمانش با همه وجودم احساس کردم اما توجهی به اشک های غم آلود پدرم نکردم و بعد از یک ماه جست وجو در یک تعمیرگاه برق خودرو مشغول کار شدم. حدود 2سال بود که شاگردی می کردم ولی استادکارم حقوق اندکی به من می داد که نمی توانستم با این پول ها به آرزوهایم دست یابم. با آن که حالا خودم تقریبا استاد کار شده بودم ولی از همان دوران نوجوانی، لجبازی و لجاجت یکی از خصوصیات اخلاقی ام بود که برسر هر موضوعی لج می کردم. 
خلاصه زمانی که بی توجهی استادکارم را دیدم بازهم مانند زمان ترک تحصیل به لجبازی با او پرداختم وتصمیم گرفتم در کنار تعمیرگاه صاحبکارم برای خودم یک تعمیرگاه اجاره کنم تا به او بفهمانم که خودم استادکار هستم ولی نه خودم سرمایه ای داشتم و نه پدرم می توانست به من کمک کند! این بود که سیم کشی خودرو را رها کردم و با خرید موتورسیکلت «پیک موتوری» شدم تا از این طریق به درآمد هنگفت برسم. با خودم فکر می کردم اگر ساعت های زیادی کار کنم بیشتر از سیم کشی خودرو درآمد دارم. هنوز یک هفته ازاین ماجرا نگذشته بود که روزی در خیابان با جوانی به نام «موسی»آشنا شدم. او وقتی موتورسیکلت را دید مرا به لانه مجردی اش دعوت کرد. آن جا بساط عیش و نوش پهن بود و در حالی مرا ترغیب به مصرف موادمخدر کرد که از درآمدهای زیادش سخن می گفت.
«موسی»مدعی بود شب هنگام به صندوق عقب خودروها دستبرد می زند اما اگر من موتورسیکلتم را در اختیارش بگذارم دیگر مانند گذشته به گوشی قاپی رو می آورد. او آن قدر از ریخت وپاش های میلیونی، قصه های ساختگی بازگو کرد که وسوسه شدم با او همکاری کنم. «موسی» خیلی زود شگردهای سرقت را هم به من آموخت و من درحالی به گوشی قاپی روآوردم که دیگر در پاتوق او به یک معتادحرفه ای موادمخدر صنعتی(شیشه)نیز تبدیل شده بودم.
حالا نه تنها برای درآمدهای راحت سرقت می کردم بلکه مجبور بودم با گوشی قاپی هزینه های اعتیادم را تامین کنم و اما در همین روزها بود که در محاصره نیروهای تجسس و گشت نامحسوس کلانتری شفا قرارگرفتم و دستگیر شدم اما ای کاش ... 
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با توجه به گستردگی جرایم این جوان 20ساله،تحقیقات تخصصی و بازجویی های فنی از وی زیرنظر مستقیم سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)آغاز شد و سپس این سارق حرفه ای برای بررسی های روان شناختی در اختیار کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی قرارگرفت.
 براساس ماجراهای واقعی درزیر پوست شهر