printlogo


برای امام مهربانم
آقا تنهام نذار


از ازدواج فرار می‌کردم و می‌گفتم هنوز زوده و دستم خالیه. بابام گفت تو نگران هیچی نباش، خودم کمکت می‌کنم، تا یک سال اجاره خونه‌ات با من و خرج عروسیت  روهم می‌دم، تو فقط محکم بیا جلو. با حرف‌های دلگرم‌کننده بابا و اصرار خانواده گفتم توکل به خدا و نگاه امام رضا(ع) رفتم جلو. همه چی رو سپردم به آقا(ع) و گفتم نمی‌دونم چی می‌خواد پیش بیاد، فقط تنهام نذار. عقد بالاسر حضرت(ع) انجام شد و رفتیم برای شروع زندگی. چند وقتی گذشت، کار درستی نداشتم. کم‌کم پولام ته کشید و هرروز خجالت‌زده‌تر می‌شدم پیش همسرم و خانواده‌اش، تا جایی که واقعا هیچی نداشتم حتی برای نون خریدن. یادم اومد روز عقد که زندگی‌مو سپردم به آقا(ع). گفتم میرم پیش امام رضا(ع). دیدم پولی ندارم که حتی سوار اتوبوس بشم. خیلی کلافه بودم. در همین حال یکی از دوست‌هام رو دیدم. گفت فلانی، کاری برام پیش اومده و باید برم شهرستان. خرید کردم ولی نمی‌رسم برم خونه. میشه ازت خواهش کنم اینا رو بگیری و استفاده کنی؟ با اکراه گرفتم. چندتا پلاستیک داد به من و رفت. نشستم که با خودم بگم چی شد؟ از کجا اومد؟ پلاستیک‌ها رو باز کردم، از مرغ و ماکارونی گرفته تا سیب‌زمینی و پیاز و نون سنگک. همون‌جا رو کردم به امام رضا(ع)... خیلی نوکرم، مرامت رو عشقه آقا...
 بچه محل امام رضا، محمود ماروسی