زورخانه حرمت دارد، یک جای مقدس است، باید با وضو وارد شوی، سَرت را خم کنی و تکبر و غرور را زیر پا له کنی. زورخانه آداب دارد؛ راه و رسم پهلوانی را باید بلد باشی. پهلوانان بزرگی زیر سقف آن نفس کشیدهاند و زندگی کردهاند. نام مولا علی (ع) در آنجا موج میزند. این جملات آشنا را همیشه از بزرگترهایمان شنیدهایم. خیلی از پدرها و پدربزرگهای ما صبحشان را با اجرای مرشد مهربان و بزرگ «جناب شیرخدا» از رادیو شروع میکردند، وقتی اسم زورخانه را میشنوی از فردوسی یادت میآید: شاهنامه، حماسه مردی و مردانگی. افسوس که در دنیای امروز برخی از ما با دنیای پهلوانی فاصله گرفتهایم، دغدغههایمان زیاد شدهاست. زندگی ما را به سمت دنیای فناوری و هوش مصنوعی سوق دادهاست. اما حتی امروز هم در کنار ما و زیر آسمان شهر، پهلوانی نفس میکشد که دنیایش با دنیای ما فرق دارد. دنیای او پر از راز و رمز پهلوانی و جوانمردی است. با همت و دستان خودش چند زورخانه را ساخته، بیش از نیمقرن سابقه پهلوانی، نقالی، پردهخوانی و ادهمخوانی دارد. به کشورهای مختلفی سفر کرده و از هر پهلوان و عیاری یادگاریهای زیادی دارد. سال ۸۶ موزهاش را با نام «شه لافتی» در بولوار شاهنامه مشهد افتتاح کرده که در سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری به ثبت رسیدهاست. در این پرونده به مناسبت روز فرهنگ پهلوانی و ورزشزورخانهای با علیاکبر قاسمی معروف به پهلوان رستم که ۸۳ بهار را دیده و همچنان دلش زندهاست به عشق، آشنا میشویم.
۵ نسل پهلوانیپهلوان رستم درباره شروع این ورزش باستانی و علاقهاش به زورخانه میگوید: «پدر و پدربزرگم پهلوان بودند و ما الان پنج نسل است که پهلوانیم؛ پدربزرگم، پدرم، خودم، پسرم و نوههایم. اول شهریور ۱۳۲۱ در خیابان نواب صفوی مشهد، خانه توکلیان به دنیا آمدم و از ۱۳ سالگی ورزش را شروع کردم. پدرم تاجر پوست و معروف به اوستا قدرت پوستفروش بود. او از ملاکان بود و بعضیها هم به اسم باباقدرت صدایش میکردند. در نتیجه میتوان گفت این انگیزه در پوست و خون و رگ و پیوند ما موج میزد. الان هم نوههایم همین راه را ادامه میدهند و همهشان پهلوان هستند حتی نوه کوچکم که او هم پهلوان است». ایشان راجع به نقش مرشد در زورخانه میگوید: «مرشد عمود وسط زورخانه است. اگر ما زورخانه را به یک خیمه تشبیه کنیم، وسط خیمه که ستون آن است، مرشد هم ستون زورخانه است. زورخانه به دو نفر بستگی دارد؛ اول مرشد و دوم میداندار. این دو همیشه با سر، چشمک، اشاره، ها ماشاءا... و یا علی مدد با یکدیگر صحبت میکنند. مرشد و میداندار ورزش را ترکیب میکنند و کاملاً هماهنگ هستند که این هماهنگی خیلی مهم است. میداندار و مرشد اگر نباشند گود سوتوکور است.»
مرشد باید عجین با معنویت باشداو که بیش از ۵۰ سال سابقه پهلوانی، نقالی، پردهخوانی، ادهمخوانی و... دارد درباره ورزش زورخانهای و ویژگیهای یک مرشد خوب میگوید: «ورزش زورخانهای مثل ورزش چوگان است. چوگان ورزش شاهانه است، یعنی در چوگان افرادی ورزش میکنند که سرشان به تنشان بیارزد». پهلوان رستم درخصوص ویژگیهای یک مرشد خوب ادامه میدهد: «یک مرشد خوب در ابتدا باید حرمت حق آب و نمک را نگهدارد، چشمپاک باشد، ارشادکننده باشد، به ورزش و کارش حکمت بیاموزد، مادیات را پشت سر بگذارد و بهدنبال معنویات باشد. مرشد تاثیر زیادی در اشتیاق و توجه جوانان به زورخانه دارد. در ورزش باستانی هنگامیکه ضرب مرشد شروع به نواختن کند، مخصوصاً اگر آن مرشد نطق، بیان و صدای رسا و خوبی داشته باشد، به خودی خود افراد را جذب میکند. از کودک ۱۲ ساله تا پیرمرد ۹۰ ساله به زورخانه میآیند و این مرشد است که توانسته علاقه را در دل این افراد ایجاد کند».
دنبال غذای روح باشیمعلیاکبر قاسمی که با منش و مرام پهلوانی بزرگ شدهاست درخصوص آیینهای زورخانهای مانند پادشاهی کردن و... میگوید: «همه این آیینها درس حکمت و پند است. هر آن کس که شاهنامهخوانی کند، چه مرد و چه زن به میدان آید پهلوانی کند. ورزش سنتی ما حماسهخوانی است. این حماسهخوانی مخصوصاً اگر آن مرشد صوت خوبی داشته باشد و بتواند آن شعرش را روی دستگاه همایون، چهارگاه و سهگاه که هرکدام ساعت معلومی دارد اجرا کند، دلانگیز میشود و نیروبخش است. در مجموع انسانها به دو غذا احتیاج دارند، یک غذای جسم است که ما میخوریم که زور و قدرت ما چند برابر میشود، از آن مهمتر غذای روح است، مرشد وقتیکه به سردم مینشیند باید به ورزشکار غذای روح بدهد، غذای روح به او بدمد تا آن ورزشکار مرید او بشود و نکات و حرفهای مرشد بر دلش بنشیند». پهلوان رستم ادامه میدهد: «علت بوسیدن داخل گود این است که بارالها ما از این خاک به وجود آمدیم، به این خاک بوسه میزنیم و دو مرتبه در این خاک فرو خواهیم رفت، وطن اصلی ما خاک است».
پهلوانان مشکلگشاپهلوان رستم درباره خاطرات جالبی که در زورخانه و کنار جوانمردان و پهلوانان بزرگ داشته، میگوید: «من از زمانیکه پایم به زورخانه باز شدهاست، بزرگان زیادی را دیدهام. پهلوانان زیادی را دیدم که واقعاً در منش پهلوانی سنگتمام گذاشتند، ایثار، اخوت، مردانگی، جوانمردی و گذشت داشتند. دستشان توی جیب میرفت و به نیازمندان کمک میکردند. برای افرادی که ورشکسته میشدند، اگر کسی دختر دمبختی یا پسری داشت که میخواست داماد شود، افرادی که در زندان به سر میبردند و یا سرمایه را از دست داده بودند، مخفیانه در عیارخانه و لنگرگاه پهلوانان صحبت و به آنها کمک میکردند. حتی اگر در یک محله جنگی رخ میداد و دعوایی میشد قبل از اینکه ما دادگستری داشته باشیم، دادگاهمان دو جا بود؛ یکی در زورخانهها و دیگری در قهوهخانهها. در قهوهخانهها هم همین پهلوانها بودند که حرفهایشان خریدار داشت و تمام کار مردم را حلوفصل میکردند. مرامی که پهلوانان قدیمی داشتند، امروزه کمتر کسی از آن برخوردار است. سختترین لحظهها برای من از دست دادن پهلوانانی بود که از جان و مال خودشان برای کمک به مردم میگذشتند که واقعاً من را اندوهگین کرد. تا ۲۰۰ سال قبل این سنتها مو به مو اجرا میشد و به مرور این سنتها کمرنگ شد و عیارخانهها جمع شدند. ما در زورخانه خودمان عیارخانه را بازسازی کردیم که آنجا لنگرگاه پهلوانان است».
سر تعظیم فرود آور به هنگام ورودپهلوان رستم درباره حفظ این ورزش باستانی و گسترش آن چنین میگوید: «ما باید به سنتهای زورخانه توجه کنیم و به آنها دست نزنیم و به شیوه قدیم آیینهایمان را ادامه دهیم. این آیینها چندین و چند سال است که به این شکل برگزار میشدند و همواره باعث همدلی و همبستگی پهلوانان شدهاست. یکی از این سنتها در زورخانه است و فرهنگ زورخانه بستگی به دَر زورخانه دارد؛ وقتی سَردر زورخانه کوتاه است، ورزشکاری که پا در زورخانه بگذارد سر تعظیم فرود میآورد ولی وقتی سَردر زورخانه را بزرگ میکنند، نوآوری پیش میآید و خواهناخواه این ورزش را از بین میبرد. هر چیزی اصالتش خوب است. در زورخانه وقتی بزرگ باشد ورزشکار راستراست به زورخانه میآید ولی وقتی دَر زورخانه کوتاه است، مانند آن درختی میشود که هرچه بار میآورد سر تعظیم فرود میآورد». این مرشد کهنهکار راجع به نقش زنگها در زورخانه اینطور میگوید: «زنگ در اصل نماد کلاهخود در جنگ است. در واقع استفاده از زنگ از زمانهای گذشته در فرهنگ زورخانه و گروههای عیاری و پهلوانی جایگاه خاصی داشتهاست. زنگ را مقابل مرشد آویزان میکنند و مرشد با توجه به رتبه واردشوندگان، به تناسب، ضرب و زنگ را به صدا درمیآورد. به صدا درآوردن زنگ برای ورود کسی، بالاترین احترام در زورخانه محسوب شده و فقط برای پهلوانان و پیشکسوتانی که دارای سوابق بالا و قهرمانی باشند، به هنگام ورودشان زنگ به صدا درخواهد آمد. زنگ حرمت دارد و برای هر کس و در هر زمانی زده نمیشود. باید بیش از ۵۰ سال در این ورزش باشی و مرام پهلوانی و حرکات آن را به خوبی بیاموزی تا آن موقع صاحب تکزنگ شوی. ما سه نوع زنگ داریم؛ زنگ اول سر چرخ است، زنگ دوم که از او قویتر و پهلوانتر و سالهای سال خاک آفتاب گود را خوردهاست، زنگ سوم هم از دَر است؛ وقتی پهلوان وارد میشود، یعنی آن پهلوان اول کشور است».
بدون هیچ کمکی ۵ زورخانه ساختمپهلوان قاسمی درباره ساختن زورخانه و حس مردم میگوید: «بهغیر از این زورخانه، من ۵ زورخانه دیگر هم ساختهام. اولین زورخانهای که ساختم زورخانه کشتارگاه بود که آنجا جمع شد. دومین زورخانهای که ساختم وکیلآباد است که الان دست پسرم است. سومین زورخانه هم زورخانه شهرداری است که الان در بست پایین خیابان فعالیت میکند. بنیانگذار آن زورخانه من و آقای درویش بودیم. چهارمین زورخانه سر برق طرقبه و پنجمین زورخانه را هم در روستای برس کدکن جلگه رخ درست کردم که دایر است. همه این زورخانهها را خودم با دست خودم و هزینه خودم ساختم. هیچکسی برای ساخت این زورخانهها به من کمک نکرد. من خودجوش و با هزینه شخصی خودم زورخانهها را ساختم حتی خشتخشت اینجا را خودم کار گذاشتم و بنای آن هم خودم بودم، سازنده درش هم خودم بودم، طراحیاش هم با خودم بود، نقشهاش را خودم کشیدم و از پی تا بالا همه چیز با من بوده است. بعضی از زورخانههای دیگر ممکن است عکس داشته باشند ولی سنت و آداب زورخانهای ندارند، ما آداب زورخانهای را از ابتدا تا انتها مو به مو به تصویر کشیدیم و به معرض دید مردم گذاشتیم. موزه «شه لافتی» در سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری ثبت شدهاست. مسئولان هیچکدامشان از من هیچگونه حمایتی نکردند، حرف زیاد بهم زدند، آمدند بهبه و چهچه کردند ولی هیچگونه کمکی به من نکردند. ولی مردم که به اینجا میآیند به گفته خودشان چه زن و چه مرد میگویند ما پایمان را از این دَر که داخل میگذاریم آرامش خاصی به ما دست میدهد و همّ و غم دنیا را فراموش میکنیم، اگر یک یا دو ساعت در این موزه شما راه میرویم یک حس عجیبی داریم؛ فارغیم ز غوغای جهان».
با یکموتور کل ایران را دور زدمپهلوان رستم از هدفش برای جمعآوری اشیای قدیمی پهلوانان میگوید: «خواستن توانستن است؛ من به بیش از ۱۰ کشور سفر کردم، علاقه داشتم و با یک موتور، کل ایران را دور زدم و از هر گوشه کشورمان یک عکسی، یک شیئی به دست آوردم و خریداری کردم. بند پول نبودم، بند هدفم بودم، چون هدف داشتم امروز به هدفم رسیدم. شغلهای هر یک از پهلوانان زورخانه را به معرض دید گذاشتم؛ آهنگری، چلنگری، نجاری، بوجاری، سوارکاری، نوازندگی، نقالی، شاهنامهخوانی، روضهخوانی و مداحی، اینها همه از ورزش پهلوانی نشئت میگیرد». این مرشد درباره ارزشمندترین چیزی که جمعآوری کرده میگوید: «دو تا تنپوش را خیلی دوست دارم و برایم بسیار ویژه هستند. یکی از این تنپوشها برای پهلوان نامی کشور است از تفت یزد است که پهلوان پنبه نام داشته چون کارش پنبهزنی بوده، مردم خلاصه صحبت میکردند و به این اسم صدایش میکردند. ایشان دو متر و بیست سانت قامت داشته و به دلیل اینکه کمرش ضربه خورده بود نمیتوانست خودش را خم کند، به همین علت سر دَر زورخانه را با کلنگ خراب کردند تا پهلوان بتواند وارد زورخانه شود. دومین تنپوش متعلق به پهلوان مهندس توابی است که پهلوان بسیار باگذشتی بود و اگر از بخشش او بگویم شاید باور نکنید. این پهلوان بزرگ، زن و بچهاش را در یک تصادف ماشین از دست داد؛ وقتی به او خبر میدهند اندوهگین میشود ولی اولین سوالی که میپرسد این است که راننده ماشین چه کسی است؟ همه فکر کردند که پهلوان میخواهد آن راننده را بکشد اما او میگوید سریع راننده را آزاد کنید. من اندوهگین شدم و نمیخواهم زن و بچه او هم ناراحت شوند این مشیت الهی بوده و خدا خواسته که این اتفاق رخ بدهد از عمد این کار را نکرده و همان لحظه آن راننده را میبخشد. من این پوستین را از باغبانی خریداری کردم که مهندس توابی برای اینکه او سرما نخورد، آن را به باغبان هدیه داده بود».
هشتیهای زورخانهاین کهنهسوار درباره دروازههای مشهد میگوید: «هر ضلع عیارخانه منحصر به یک قشر از افراد است. مشهد در زمان قدیم چهار دروازه داشته؛ دروازه خبوشان یعنی همان دروازه قوچان که مرشد، موسفید و پهلوانهای دروازه قوچان در هشتی خودشان مینشستند. پهلوانهای دروازه مرگ یا سرخس در هشتی خودشان بودند، نوغان اصلیترین و قدیمیترین بعد از پایین خیابان است که آنها هم در هشتی خودشان در دروازه رزان مینشستند. خیابان تهران خیابان تابران بوده، تابران همان خیابانی بوده که منتهی به تهران میشده و راه تهران بوده آنها هم پهلوانهای خودشان در هشتی خودشان مینشستند. دایرهای که وسط است، سن نقالی است؛ از هر دروازهای یک پهلوان میآمده و خودش را معرفی میکرده که عموماً تاجر، کشاورز، پیشهور و پهلوان بودند. یک هشتی هم داریم که عملهنشین بوده که کارگرانی مثل هیزمشکن، بنا، خشتمال و... در هشتی خودشان مینشستند. هشتی روبهروی آن جایگاه هنرمندان است. صدرنشیناش کهنهسوار مرشداعظم است. مرشداعظم کسی است که حکم داشته باشد؛ بعد از او نقال، پردهخوان، روضهخوان و مداح که مدیحهسرایی میکردند و در زمان قدیم اینها روحیه میدادند و در مولودیها و تاسوعا، عاشورا میخواندند و هرکدام از این افراد حماسهآفرین بودند».