printlogo


روزهای سیاه  یک دختر!

۱۶ سال بیشتر ندارم و در مقطع دبیرستان تحصیل می کنم اما تا الان زندگی گرم و خوشی را کنار خانواده تجربه نکردم. از وقتی که یادم می آید پدرم به شیشه اعتیاد دارد. در خانه ماچیزی جز جنگ و دعوا و فحاشی وجود ندارد. مادرم به خاطر این که خرج خانه را بدهد به ناچار از یک پیرزن تنهاپرستاری می کندو بیشتر اوقات شب ها هم از سرکار نمی آید. پدرم هم که حس مسئولیت پذیری در او مرده بود با پولی که از مادرم به زور می گرفت،مواد مصرف می کرد.
 یک روز آن قدر دعوای آن ها شدت گرفت که با چاقو به سوی مادرم حمله ور شد. من از ترس این که مبادا او را بکشد خودم را سپر مادرم کردم اما پدرم فرقی به حالش نکرد و نتوانست خشمش را کنترل کند. او چاقو را بالا برد و من از شدت ترس چشمانم را بستم. ناگهان روی بازویم داغ شد، چشمانم را که وحشت زده باز کردم تیغه چاقو بازویم را خراش داده بود.در همین حال مادرم که خودش را می زد و گریه می کرد، بغل کردم و آن روز سیاه گذشت. از آن به بعد مادرم بی چون و چرا همه حقوق خود را در اختیار پدرم می گذاشت و او آن را دود می کرد. یک هفته ای بود که مادرم را از کار بیرونش کرده بودند و به سختی هزینه زندگی را تامین می کردیم. پدرم گفت: برو سرکار وگرنه دخترانت مجبور می شوند برایم مواد جور کنند. به همین دلیل مادرم دربه در دنبال کار بود تا از ما در برابر این اتفاق مواظبت کند. بالاخره در یک کارخانه ای که کسی معرفی کرد، مشغول کار شد و اوضاع به روزهای قبل برگشت. یک روز که پدرم در خانه مواد می کشید، دوستش هم آمد و اورا هم مهمان کرد. دو نفر ی تا می توانستند شیشه مصرف کردند. من هم از ترس از اتاقم بیرون نیامدم. ناگهان خواهر ۱۴ ساله ام  از مدرسه آمد. ترس همه وجودم را فراگرفت که مبادا برایش اتفاقی بیفتد. خواهرم کوله پشتی اش را محکم تر گرفت و می خواست سریع به اتاقش برود که رفیق پدرم اورا گرفت و قصد تعرض به او را داشت. پدر بی غیرتم که سرش به بساطش گرم بود، برایش مهم نبود. از اتاق بیرون رفتم و با این دستان بی رمقم او را زدم و هرطور بود خواهرم را از دام او نجات دادم. پا برهنه به داخل خیابان دویدیم. چند ساعتی گذشت و ما جرئت بازگشت به خانه را نداشتیم. این بود که تصمیم گرفتم با خواهرم به  کلانتری بیایم و موضوع را به پلیس اطلاع بدهم. امیدوارم روزی این روزهای سیاه پایان یابد و ما هم رنگ خوشی را به خود ببینیم اما ای کاش...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است اهمیت ادعای این دختر نوجوان موجب شد تا سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد)دستورهای ویژه ای را برای بررسی دقیق این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی صادر کند.
براساس ماجراهای واقعی درزیرپوست شهر