printlogo


شهری علم‌خیز، با بازارهایی که  از صدا و رنگ پر بود

​​​​​​​
سفرنامه ناصر خسرو، شاهکار قرن پنجم هجری، نه‌فقط گزارش یک سفر بلکه تبلوری است از نگاه یک متفکر ایرانی به دنیای آن روزگار. ناصر خسرو در مسیر هجرت هفت‌ساله خویش، همواره نگاهی ژرف به مناسبات انسانی، حکمت و زیست روزمره مردم دارد. در توصیف ورود به نیشابور، به‌جای پرداختن صرف به نشانی‌ها و ساختمان‌ها، درباره برخورد مردم، بازارهای شلوغ و معنویت شهر چنین می‌نویسد: «به نیشابور رسیدم و از شور و غوغای بازار آن شگفت‌زده شدم. پیرمردی در سایه‌ درخت سرو نشسته بود و حکمت می‌گفت. شبانگاهان، پس از نماز، مهمان سفره مردی ناشناس شدم که در سخاوت چیزی کم نگذاشت. مرا از غریبی پرسید و غم راه را با لقمه‌ای نان و قوری چای زدود. هر شهری که دیدم، قصه‌ای تازه از مردمش برایم ساخت؛ گویی زمین چونان کتابی است که باید با چشم دل خواند.» در بخشی دیگری از سفرنامه او درباره نیشابور می‌خوانیم: «میانه راه به نیشابور رسیدم. شهری علم‌خیز، با بازارهایی که از صدا و رنگ پر بود. مردم این شهر را مهربان‌تر و مهمان‌پذیرتر دیدم. چند شب میهمان مردی دانشمند شدم. شب و روز به حدیث و مناظره می‌گذشت. سفرها صفایی دارد که در خانه بودن ندارد. غریب هرجا رود اگر با مردم به مهر تواند زیست، از وحشت غربت رهایی خواهد یافت.»