printlogo


پسر درون مه

​​​​​​​
در قلب دره‌ای عمیق، روستایی بین درختان پنهان بود. اهالی دهکده از قبرستانی باستانی در حاشیه جنگل می‌گفتند که با سنگ‌هایی با نقش‌هایی اسرارآمیز مشخص است و کسی معنی آن‌ها را نمی‌داند. شبی که ماه کامل بود، پسر کنجکاوی با فانوسی به دست راهی قبرستان شد. شنیده بود که گنجی در زیر آن نهفته است. وقتی علف‌ها را کنار زد، نقش‌ها درخشیدند. زمین لرزید و صدایی ناخوشایند در جنگل طنین انداخت. مه غلیظی جنگل را فراگرفت و به سمت روستا پیش رفت تا آن را بلعید. سال‌ها از این ماجرا گذشت تا امروز که مسافران ادعا می‌کنند زمزمه‌هایی را از این دره می‌شنوند. برخی می‌گویند شب‌هایی که هوا مه‌آلود است، پسرکی را فانوس در دست کنار جاده دیده‌اند که از رهگذران کمک می‌خواهد.