در پاسخ به این پرسش مهم و شاید کمتر مطرح شده که چگونه می توان «زیارت» را به مثابه یک عمل و ادب معرفتی، در ساحت ها و ابعاد زیست فردی و اجتماعی «زائر» جاری و ساری و امتداد بخشید؟ باید به دو طریق امن، دل سپرد که قدم نهادن در آن، راهبرد و مسیری خواهد بود برای «امتداد زیارت»:
1- توجه به حوزه فردی زائر و کیفیت مواجهه معرفتی، عاطفی و انگاره ای او با امام علیه السلام
حقیقت این است «زیارت» اگرچه در ذات خود، متقارن با وجوه گوناگون «اجتماعی» است، اما حوزه فردی آن که از انگاره ها، حالات و ظرفیت های درونی «زائر» منبعث می شود، جایگاه ویژه ای در ادبیات روایی از کلام تابناک حضرات معصومین(ع)، سلوک بزرگان و زیست عرفی زائران دارد. از همین فرایند، زیارت یک عبادت به شمار می آید که در نگاه صاحب نظران، شامل دو گونه زیارت متعارف و متعالی است.
حال، «امتداد زیارت» در حوزه فردی چگونه جریان می یابد و به چه نحو می توان زیارت را سبب ساز تعالی روح و روان و جان زائر، باز تعریف نمود؟
باری؛ هر قدر لطافت درون، صفای باطن و تقرب به امام نزد زائر افزون باشد، زیارت نیز عطر بیشتری به «معرفت» می یابد و متصف به «زیارت متعالی» می شود. با این وصف، زیارت هر لحظه و هر آن در حالات فرد، تجلی می یابد اگرچه از منظر فیزیکی و جغرافیایی هزاران کیلومتر دورتر از زیارتگاه امام باشد. در این مصداق، روایت زیارت و سلام هر روزه دانشمند و ادیب فقید، دکتر احمد مهدوی دامغانی را نقل کنم که سال هاست ویدئویی از آن در فضای مجازی دست به دست می چرخد که تصویری از یک عاشقی و ارادت ورزی به حضرت رضا(ع) و البته شرح آن نیز در کتاب «آیینه در برابر خورشید»(شرح زندگانی احمد مهدوی دامغانی) آمده است. آری، ادب و عمل زیارت امام در مهدوی دامغانی، این گونه امتداد یافته بود که او هر روز هنگام خروج از ساختمان خانه خود در فیلادلفیای آمریکا، رو به مشهد الرضا(ع) می ایستاد و دست بر سینه به آقا و مولایش امام هشتم(ع) سلام می داد. آنان که او را می شناختند، آگاهند که تنها آرزویش خاک سپاری پیکرش در حرم رضوی بود که پس از 40 سال دوری از مشهد، در سال 1401 پس از درگذشتش این آرزو محقق شد. بی شک ذکر این نمونه، صرفا روایت مصداقی از امتداد زیارت در حال و احوال یک زائر بود که اگرچه هزاران کیلومتر از حرم امام دور است اما عمل زیارت در این «زائر» امتداد دارد.
2-امتداد زیارت با تدابیر نهاد زیارت
اما بخش دوم مسیر چگونگی «امتداد زیارت» را می توان در روش ها و تدابیر نهاد زیارت جست وجو کرد. البته ذکر این نکته مهم است که مقصود از «نهاد زیارت» صرفا سازمان مدیریتی یک عتبه و یک حرم مقدس نیست، بلکه مراد، تمامی ظرفیت فرهنگی و اجرایی «فرهنگ زیارت» است که از شهرداری یک شهر زیارتی تا نهادهای مردمی و غیر مردمی که خود را متولی ترویج فرهنگ زیارت می دانند، قلمداد می شود.
در این ایده بیشتر اقدامات شکلی و نیز مختصات کالبدی مقصد زیارت، شامل زیارتگاه، شهر زیارتی، خدمات مرتبط با سفر زیارتی همچون اقامت و حمل و نقل تا حتی سوغات شهر زیارتی که برای ارائه به «زائر» تدارک دیده شده، مورد نظر است. در این فضا، هر قدر مقصد زیارتی تلاش کند سفر و مسیر نیازهای مرتبط با آن را برای زائر هموار و آماده تر کند، طبیعی است زائر، بهره افزون و نصیب باکیفیت تری از این مقصد توشه خود می سازد. بی شک این توشه که همراه با انبوهی از خاطرات دلنشین است، سبب ساز خوشایندی زیارت و امتداد آن خواهد شد.
در این رویکرد، گاهی ممکن است اقدامات شکلی نهاد زیارت، بهانه امتداد زیارت شود؛ برای نمونه، محرومیت زدایی با گستراندن چتر کرامت امام، نام گذاری یک رویداد ورزشی به نام امام و تدابیر محتوایی درباره ایشان در پیرامون این رویداد و مواردی از این دست که چون نفع مستقیم با مخاطبان این اقدامات شکلی پدید می آورد، به نوعی زیارت و فرهنگ آن امتداد یافته است.
ایران «زیر سایه خورشید»
روایت تصویری از کاروان خادمان حرم امام رضا (ع) که این روزها با پرچم متبرک حرم به گوشهگوشه ایران سفر کردند تا خیلیها شیرینی زیارت را تجربه کنند
اکرم انتصاری | روزنامهنگار
مادرم همیشه میگوید زیارت امام رضا (ع) باید روزی آدمها باشد. یعنی اگر حتی در چند متری حرم باشی شاید زیارت نصیبت نشود و اگر هم رفتی و چشمت به صحن و سرا، نقارهها، ایوان طلا و سقاخانه افتاد باز هم دلت تکان نمیخورد. آدمهای مختلف، هرکدام معنی زیارت را مختلف ترجمه میکنند. برای کسانی که این روزها در شهر و دیارشان میزبان کاروان «زیر سایه خورشید»- خادمان حرم امام رضا (ع) و پرچم متبرک حرم- هستند این قابهای طلایی در همین نگاهها و توسلها به پرچم سبز و کوکهای طلایی روی آن خلاصه میشود. آدمهایی که شاید در دورافتادهترین نقطه ایران زندگی میکنند و شاید سهمشان از حرم امام هشتم، تنها تصویر پس زمینه گوشی باشد یا شنیدن سلام امام رضا (ع) ساعت 8صبح و 8شب در رادیوی فرتوت خانهشان. آدمهایی که شاید سالهاست دوست دارند به زیارت بیایند اما نمیشود و وقتی چشمشان به این پرچم سبز میافتد بیآنکه بدانند اشکی از گوشه چشمشان غلتیده و صورتشان را خیس کرده است. این پرونده یک زیارت تصویریست درباره آدمهایی که نتوانستند در دهه کرامت در حرم امام رضا (ع) اذن دخول و زیارتنامه بخواند، قصه کسانی که شاید روی تخت بیمارستان، درد امانشان را بریده اما تا پرچم را میبینند خودشان را در صحن و کنار سقاخانه میبینند و رمق به چشمانشان برمیگردد. این پرونده قصه آدمها و زیارتشان است، یک قصه دیدنی....
همهچیز از این نقطه و این گنبد شروع شد. وقتی خادمها به نوبت ایستادند تا پرچمها را دور گنبد بچرخانند و آن را متبرک کنند. پرچمها مسافران قطعهای از بهشت بودند به نقطهنقطه ایران، به دور دستها. قرار بود وقتی به مقصد میرسند آرزوها، نجواها، اشکها و لبخندها را ضمیمه خود کنند. آرزوهایی که شاید مدتهاست نمیشد به پنجره فولاد گره بخورد، به گوش کبوترها برسد یا اشکهایی که شاید مجالی برای سرازیر شدن نداشتند اما وقتی چشمها به پرچم افتاد، مهلت پیدا کردند... .

بندر شهید رجایی را حالا همه ایرانیها میشناسند. اسمش به آن انفجار تلخ گره خورده است. خدا میداند چند نفر در این بندر برنامه زیارت داشتند، چند نفر صبحها ساعت 8 به امام مهربانیها سلام میداند و چند نفر میخواستند گرههای زندگیشان را با عنایت امام رضا (ع) باز کنند. حالا نیستند و نمیشود.

سالها بود که رنگ آزادی را ندیده بودند. سه مددجویی را میگویم که حالا به لطف کاروان «زیر سایه خورشید» رها شدند. درست مثل همان پرندهای که عصرها روی دیوار بلند مینشست و هر موقع که دوست داشت پر میزد و اوج میگرفت. شاکیها رضایتشان جلب شده است و امضا زدند که راضی هستند. شاید وقتی امضا میزدند به این فکر میکردند حالا که صحبت امام رضا (ع) در میان است او هم رضایت بدهد به خیلی چیزها و گرههای دیگر را هم باز کند. این، یکی از آن سه نفر است که حالا در آغوش مادر است، زنده باد زندگی...

در شهرضا رسم است که از مهمان نورچشمی اینطور استقبال کنیم، با طبل، زیر سقف آسمان. موسفیدها حمایل میاندازند و طبل را بر گردن میاندازند. ذوق چشمانشان اما در این هیاهو گم نمیشود. به مهمانشان سلام میدهند و هر آنچه را در دل دارند به به صداها میسپارند. میدانند که مهمانشان هر نجوایی را میشنود و به هر زبانی صحبت کنی، نگاهت میکند و تو را میفهمد.

گفتند قرار است زندگیمان را در سایه امام رضا (ع) شروع کنیم. اولین بار وقتی دیدم در مشهد و حرم جایی به اسم رواق دارالحجه وجود دارد و خیلی از زوجها آنجا به عقد هم در میآیند دلم هوایی شد. دوست داشتم زندگیام به نام امام هشتم گره بخورد اما شهر ما کجا و حرم کجا. اما برای امام رضا (ع) این فاصلههای معنا ندارد، حالا من و چند زوج دیگر در شهرمان «زیر سایه خورشید» به عقد هم درآمدیم، کاممان را با نبات متبرک شیرین کردیم.

مهمان همیشه برای بلوچها عزیز است چه کپرنشین باشند و چه در لاکچریترین جای عالم زندگی کنند. این جا جازموریان یکی از شهرهای استان کرمان و همسایه سیستان و بلوچستان است. مردم شهر بیشتر بلوچ هستند. وقتی «زیر سایه خورشید» به آنجا رسید چشمهایشان دیدن داشت، پر از ذوق رسیدن بود. مرد دوست داشت همه حروف روی پرچم را لمس کند، انگار که به زیارت امام رضا (ع) در مشهد رفته باشد و بعد از مدتی انتظار خودش را به ضریح رسانده است و دست و انگشترش را روی همه گلوبتههایی که روی ضریح حکاکی شدهاند، میکشد. زیارتت قبول.

در هر گوشه ایران سربازها با تفنگی بر دوش روی برجکی ایستادهاند و نگهبان خاک وطن هستند. فرقی ندارد شرق باشد و غرب یا جنوب باشد و شمال. آنها در گوشهگوشه خاک ایران پاسبان امنیت وطن هستند. ماهها دور از خانه و خانواده هستند و فرصت نشده سفر کنند و با این احترام، میخواهند هوای حرم را در جانشان ذخیره کنند برای وقت دلتنگی، روی برجک یا شیفتهای شبانه و پاسداری از مرزها. پوتین به پا و تفنگی بر دوش... این جا سردشت آذربایجان غربی است.

فرقی ندارد اهل سنت باشی یا شیعه چون دل در گرو امام رضا (ع) داری. به زیارتش میروی و وقتی هم هوایی شدی خودش را پیدا میکند که دلتنگ نمانی. میرآباد است اینجا و بیشتر اهالی کرد هستند. مردان کوهستان هستند و دلشان به هر تکانی نمیلرزد اما وقتی چشمشان به پرچم میافتد هوایی مشهد میشوند و یک زیارتِ سیر.

درست است که همسایهایم اما گاهی کملطفی میکنم و دیر به سراغت میآیم. دانشآموزیست دیگر. اصلا درس و مدرسه و معلمها امان نمیدهند. امتحانات را چه کار کنم؟ قول میدهم بعد از امتحانات، کمکاریام را جبران کنم. وقتی گفتند پرچم و خادمها به مدرسه ما میآیند همه آرزوها و هدفهایم را یکییکی نوشتم و در جیبم گذاشتم. میخواستم وقتی این پرچم را دیدم همه را بخوانم اما میدانم که حرف دل همه دانشآموزان را میدانی. میخواهند بروند آن بالاها، کنکورشان را موفق بگذرانند، رشد کنند و به موفقیت در مشتشان باشد.

شاید شیرینترین خاطره کودکی هر کدام از ما در حرم به خادمها گره بخورد. خادمهای حرم با آن هیبت و کلاه و آن پر در دستشان که وقتی زل میزدی به آنها و آن نشان حرم روی لباسشان، دستشان را در جیبشان میبردند و میگفتند:«این هم شکلات تو کوچولو». رسم خادمها این است؛ فرقی ندارد دهه شصتی بوده باشی یا هفتادی و هشتادی و نودی. آنها مثل مادربزرگها همیشه چند شکلات در جیبشان دارند برای روز مبادا.

از این جا یعنی رشت تا مشهد حدود 1244کیلومتر راه است. چند ماه است به دنیا آمده و هنوز فرصت زیارت نداشته و حالا هم در بیمارستان. پدر و مادرش زیارتِ نرفته را با حرزی که بر گردن فرزند میاندازند جبران کردند. خستهاند و دلشکسته. اما همه چیز موقتی و گذراست. امام رضا (ع) امام مهربانیهاست و حالا که نشد سه نفری به پابوس بیایند، خودش و خادمانش مهمان دخترک میشوند. شاید این شیرینترین خوابی است که در همین چند ماه داشته، زیر سایه پرچم، زیر سایه خورشید، یک زیارت شیرین و کوچک.

جای ما در شالیزار و مزرعه چای و کلوچهپزی نبود وقتی مهمان عزیزی داشتیم. همه را کنار گذاشتیم و آمدیم به استقبال امام رضا. پیر و جوان و کوچک و بزرگ ندارد.کار شالیزار و مزرعه چای که تمام شد میآییم به پابوستان، شاید همینقدر دستهجمعی اما حتما همینقدر پر از ذوق و شوق.
این جا برای عشق شروعی مجدد است در آستانه میلاد امام رضا (ع)، مشهد غرق در نور و شور عاشقان ولایت شده است. به همین مناسبت نگاهی گذرا به تعدادی از آثار شاعران کشورمان داشتهایم که در قالب کلماتی دلنشین عرض ارادتی داشتهاند به امام مهربانی و خوبیها
دوباره میلاد خورشید خراسان فرا رسید و و ارادتمندان امام مهربانی ها با دلی پر از شور و سرور، همسفر جشن های دهه کرامت شده اند اگر در مشهد الرضا نیستند، قلب هایشان را از نقاط مختلف جهان، روانه این صحن و سرا کرده اند. این روز نه فقط یک مناسبت مذهبی که هنگامه ای برای متعالی شدن است با کرامت، عطوفت و دانش یک امام رئوف که دلهای بسیاری را به سوی حقیقت همواره راهنمایی کرده است.این روزها خیابانهای مشهد پر شده از زائرانی که از سراسر ایران ودیگر کشورها که برای عرض ارادت به امام هشتم شیعیان از دور و نزدیک به این شهر آمدهاند، این روزها در مشهد، چشمان زائران پر از شوق و دلهایشان غرق در آرامش است. فضای شهر، رنگ معنویت و مهربانی به خود گرفته و درهر گوشهاش نوایی از صلوات و دعا بلند است.
حبیب ا... چایچیان
آمدم ای شاه، پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمَت ملجأ در ماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت به مثَل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشگر شیطان به کمین من است
بیکسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده

غلامرضا شکوهی
مضمون بـــکر غیـــر تو پیــدا نمیکنم
تا مدح توست، لب به سخن وا نمیکنم
معنای پاک اسم تو در هیچ واژه نیست
مــن با پیاله دست به دریــا نمیکنم
در وصفت آستین سخن را به هیچ روی
صد سینه حـــرف دارم و بـالا نمیکنم
آنـ قدر سـر بلنــد بر ایـــوان نشستهام
کز خانـه هم به جــز تو تمـاشـا نمیکنم
من ذرهام که خانه خورشید خویـش را
از هیچـ کس به جــز تو تقاضــا نمیکنم
ای گنبد همیشه مطهر به عطــر اشک
جــز در حــریم کوی تو مــاوا نمیکنم
در آستان بخشش تو چون حضور شمع
جز با سرشک و شعله مدارا نمیکنم
نامم اگر "غلام رضا" هست خویش را
بــا نـــردبان اسم تــو بـــالا نمیکنم

حسن دلبری
این جا طلسم گنج خدایی، شکسته باش
پابوس لحظههای رضایی، شکسته باش
در کوهسار گنبد و گلدستههای او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش
وقتی به گریه میگذری در رواقها
سهم تمام آینههایی شکسته باش
هر پارهات در آینهای سیر میکند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش
این جا درستیِ همگان در شکستگی است
تا از شکستگی بهدرآیی شکسته باش
در انحنای روشن ایوان کنایتی است
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش
آن جا شکستی و طلبیدند و آمدی
این جا که در مقام فنایی شکسته باش

رضا عابدین زاده
هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشتهای که به پابوس آمده
این جا میان رفتن و ماندن مردد است
این جا مدینه نیست، نه این جا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد (ص)است؟
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
این جا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید
این جا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است

محمود حبیبی کسبی
شاه پناهم بده، خسته راه آمدم
آه نگاهم مکن، غرق گناه آمدم
گر بپذیری رضا، ور نپذیری قضا
زائر ناخواندهام، خواه نخواه آمدم
راه خراسان چنین، ماه خراسان چنان
شاه خراسان ببین، بهر پناه آمدم
شاه خراسانیم، رستم دستانیم
دست مرا رد مکن، بر درِ شاه آمدم
آن دم زندانیم، بازدم جان شده
از قفس سینهها، همچون آه آمدم
پیرهن یوسفم! یا کفن یوسفم؟
بوی تن یوسفم، کز دل چاه آمدم
بسته بست توام، لولی مست توام
ضربه شصت توام، بر دف ماه آمدم
مشهد مشهود من، حضرتِ محمود من
طالعِ مسعود من، نامه سیاه آمدم
شافی دارالشفا، پنجره فولاد کو؟
در طلب شاخهای، مهرگیاه آمدم