چشـم سـوم!
5ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. آن ها اختلافاتی داشتند که دیگر نمی توانستند باهم زندگی کنند. در این شرایط من و برادر کوچک ترم نزد پدرم ماندیم و به زندگی در کنار او ادامه دادیم.
پدر و مادرم هردو معلم و فرهنگی بودند به همین دلیل هم پدرم اجازه می داد تا من و برادرم گاهی به دیدار مادرم برویم اما مدتی بعد مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و پدرم دیگر به دلیل حضور ناپدری،اجازه نداد تا مادرمان را ملاقات کنیم. این بود که گاهی با مادرم قرار می گذاشتیم و او برای دیدار من و برادرم به پارک محل زندگی مان می آمد.
خلاصه من درس خواندم و در رشته مدیریت بازرگانی وارد دانشگاه شدم.در همین حال بود که یکی از اقوام پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد.پدرم معتقد بود«سعید»جوانی مهربان و فعال است چرا که خانواده خوبی دارد. پدرم فقط به خاطر برخوردهای خوب و اعتقادات مذهبی پدر «سعید»به او هم با همین چشم نگاه می کرد و این بود که هیچ تحقیقی درباره رفتارهای اجتماعی «سعید»نکرد. پدر«سعید» در زمینه تجارت لوازم پلاستیکی فعالیت داشت و او در فروشگاه پدرش کار می کرد.خلاصه من و «سعید»پای سفره عقد نشستیم و ازدواج کردیم اما حدود یک سال بعد متوجه رفتارهای نا متعارف نامزدم شدم چرا که او گاهی بی دلیل چنان عصبانی می شد که مرا کتک می زد ولی من به پدرم چیزی نمی گفتم و این رفتارها را به حساب خستگی و غرور جوانی می گذاشتم تا این که بالاخره یک روز موضوع را با پدرم در میان گذاشتم ولی او مرا نصیحت کرد که نباید در زندگی حساسیت های بیهوده داشته باشم چرا که همسر وقتی از سرکار به خانه بازمی گردد باید احساس آرامش کند. مشکلات مالی و کاری هر انسانی را آزار می دهد و من باید محیط خانه را برای شوهرم آماده کنم تا آرامش داشته باشد.در این وضعیت بود که مراسم جشن عروسی ما برگزار شد و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم ولی هنوز یک ماه بیشتر از زندگی زیر یک سقف نگذشته بود که یک روز با «سعید»برای تفریح بیرون از شهر رفتیم. او بعد از صرف ناهار،موادی به من داد که آن را «قارچ»می نامید. «سعید» مدعی بود از این نوع مواد استفاده کرده است وحال خوشی دارد. او می گفت: با مصرف این مواد«چشم سوم»انسان فعال می شودو حال دیگری پیدا می کند! من هم به ناچار و با اصرار«سعید»از آن مواد استفاده کردم ولی حدود یک ساعت بعد وضعیت تاسف باری پیدا کردم. هذیان می گفتم و حالی داشتم که می خواستم خودم را از روی کوه پرت کنم که «سعید»مانع شد!
روی زمین افتاده بودم و در میان خاک ها غلت می زدم. وضعیت روحی ام به حدی رسید که «سعید»به ناچار با اورژانس تماس گرفت و مرا به بیمارستان رساندند. آن جا هم با پلیس تماس گرفتند و من حدود 2هفته در مرکز درمانی بستری شدم تا دوباره به زندگی عادی بازگشتم. اکنون پدرم که متوجه ماجرا شده است اصراردارد باید از «سعید »طلاق بگیرم چرا که وقتی مردی با همسرش چنین رفتاری بکند دیگر شایسته ادامه زندگی مشترک نیست . از سوی دیگر هم تازه فهمیدیم «سعید»به مواد «توهم زا»اعتیاد دارد. من هم تصمیم گرفتم از او جدا شوم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است با دستور ویژه سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری نجفی مشهد) تلاش کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی برای نجات این زن 24 ساله از شرایط مذکورآغاز شد.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر