وقتی دیوار اعتماد فرو ریخت !
من هم مانند خیلی از جوانان این سرزمین با پشتکار و تلاش بی وقفه درس خواندم و در رشته کارشناسی برق ادامه تحصیل دادم، اما از همان دوران جوانی سعی کردم روی پای خودم بایستم و هزینه های تحصیلم را تامین کنم. به همین خاطر در زمینه برق صنعتی و در یک شرکت خصوصی مشغول فعالیت شدم اما درآمدم کفاف هزینه ها نمی داد. این بود که پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تصمیم گرفتم تا شغل پاره وقت دیگری برای خودم دست و پا کنم. هنگامی که در جست وجوی شغل بودم به طور اتفاقی وارد یک کارگاه انگشتر سازی شدم که برای نوبت بعدازظهر به دنبال کارگر بود. با این آشنایی اولیه درآن کارگاه شروع به کارکردم به طوری که حدود7سال درتولید انگشترهای نقره فعالیت داشتم .حتی زمانی که عازم خدمت سربازی شدم بازهم بعدازظهرها به کارگاه می رفتم و نه تنها تا اوایل شب کارمی کردم بلکه بعد ازآن هم با خودروی مدل پایینی که داشتم به مسافرکشی می پرداختم و تا نیمه شب مشغول فعالیت و درآمدزایی بودم.
خلاصه روزها به همین ترتیب سپری می شدتا این که با شیوع کرونا در سال99،کار فرما دیگر نتوانست به این شغل ادامه بدهد و کارگاه انگشترسازی را تعطیل کرد. در این هنگام بود که من و یکی دیگر از کارگران آن جا تصمیم گرفتیم به صورت شراکتی خودمان یک کارگاه تولیدی انگشتر نقره راه اندازی کنیم.
خیلی زود با فروش طلاهای همسرم، تسهیلات بانکی و فروش خودرو، سرمایه ای تهیه کردیم و یک کارگاه تولیدی به راه انداختیم. با توجه به این که مشتریان تولیدات نقره ما را در بازار می شناختند و صاحبکارمان نیز کارگاه خودش را تعطیل کرده بود، خیلی زود کاروبارمان سکه شد و در حالی به درآمدزایی خوبی رسیدیم که کارگران دیگری هم برای گسترش کارگاه استخدام کردیم اما در این میان یک کارگر جوان را از طریق آگهی سایت دیوار پذیرفتیم که آشنایی اندکی با این شغل داشت. اگرچه ضمانت های مالی از او برای استخدام گرفتیم اما بازهم حدود 6ماه به قول معروف دست به عصا راه می رفتیم. بعد از آن دیگر به «فرهاد»اعتماد کردیم و او هم مانند دیگر کارگران حقوق ماهیانه می گرفت و اجاره منزل ومخارج زندگی اش را می پرداخت اما از حدود یک سال قبل به طور ناگهانی اوضاع مالی «فرهاد» تغییر کرد. حالا پژو206خریده بود و لوازم گران قیمت برای منزلش تهیه می کرد . او درباره بهبود وضعیت مالی خود هر بار موضوع را بیان می کرد و مدعی بود که مادر زنش مبلغ زیادی پول را که نیازی به آن نداشته در اختیارش گذاشته است. او گاهی نیز چند روزی به مرخصی می رفت و ادعا می کرد برای دریافت تسهیلات بانکی به شهرستان می رود!
خلاصه ما هم حرف هایش را باور می کردیم تا این که یک روز یکی از همکارانمان را در بازار نقره با من تماس گرفت و گفت: شاگرد کارگاهتان تعدادی انگشتر نقره برای فروش آورده است! و سپس پرسید آیا حواس شما به کارگر کارگاهتان هست؟ با این خبر همکارم و با توجه به تغییر ناگهانی وضعیت مالی «فرهاد» به او مظنون شدیم و به اتفاق شریکم، دوربین مداربسته پنهانی نصب کردیم. آن جا بود که فهمیدیم او از سال ها قبل هربار از میان تعداد زیادی انگشتر های تولیدی یکی دوتا را سرقت می کند! به همین خاطر موضوع را با افسران دایره تجسس کلانتری گلشهر درمیان گذاشتیم و «فرهاد»با شکایت ما دستگیر شد.
حالا او اعتراف کرده که تاکنون بیش از 20کیلوگرم انگشتر نقره را با شگردی خاص از کارگاه خارج و سرقت کرده است! اما گذشته از خسارت های میلیاردی که به من و شریکم تحمیل شده است، دیگر دیوار «اعتماد» فرو ریخته و ما نمی توانیم به شاگردان دیگر نیز به همین راحتی اعتماد کنیم. ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با اعتراف «فرهاد» به سرقت نقره ها، تحقیقات و بازجویی های تخصصی برای کشف جرایم احتمالی دیگر وی با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم عربخانی(رئیس کلانتری گلشهر مشهد) ادامه یافت.
بر اساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر