printlogo


شب نشینی در لانه مجردی  تا گوشی قاپی !


لحظه ای که در محاصره پلیس قرارگرفتیم،قصد سرقت یک دستگاه موتورسیکلت را داشتیم اما من که سمت شلوغ خیابان قرارداشتم بلافاصله از تاریکی شب استفاده کردم و زمانی که نیروهای انتظامی برای دستگیری همدستم وارد عمل شده بودند خودم را داخل کوچه ای فرعی انداختم و متواری شدم اما ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ،گوشی قاپ 25 ساله ای که در ادامه عملیات ضربتی مبارزه با جرایم خشن توسط افسران دایره تجسس کلانتری شهید آستانه پرست مشهد دستگیر شده است با بیان این که مسیر خلافکاری هایم بعد از آشنایی با «علی»وارد مرحله جدیدی شد درباره سرگذشت خود گفت:وقتی درس و مدرسه را به خاطر افکاری پوچ و رویاهای ثروت اندوزی رها کردم،خیلی زود به استعمال موادمخدر روی آوردم و این گونه در سراشیبی  سقوط قرارگرفتم . در حالی که خانه ای مجردی اجاره کرده بودم تا به قول معروف آزاد و مستقل زندگی کنم در خیابان با جوانی به نام «علی»آشنا شدم.
او هم تقریبا سرگذشتی مشابه من داشت و از خانه و خانواده طرد شده بود و آرزوهای زیادی در سر می پروراند. به همین خاطر رفاقت ما خیلی زود شکل گرفت و من «علی»را به لانه مجردی خودم دعوت کردم. آن روزها من در یک تعمیرگاه موتورسیکلت کار می کردم اما همه درآمدم صرف عیاشی و خوشگذرانی های زودگذر می شد. متاسفانه همواره تحت تاثیر تعریف وتمجیدهای چاپلوسانه قرارمی گرفتم و به قول معروف همه از این نقطه ضعف من سوءاستفاده می کردند . 
در همین حال بیشتر درآمدم را صرف خرید مشروبات الکلی و مواد مخدر می کردم تا شب ها با دوستانم به شب نشینی بپردازم و خوش بگذرانیم ولی نفهمیدم که این گونه آینده ام را به تباهی می کشانم . در این روزها بود که یکی دیگر از دوستانم به منزل مجردی من آمد و من وعلی هم خیلی زود با او صمیمی شدیم.  
«هوشنگ»که جوانی سابقه دار بود و در زمینه خرید وفروش اموال سرقتی فعالیت داشت آن قدر از ماجراهای سرقت گوشی وپول های مفت برایمان تعریف کرد که بالاخره من وعلی هم تصمیم گرفتیم تا با کمک «هوشنگ»به گوشی قاپی بپردازیم. او شگردهای گوشی قاپی وسرقت های به عنف را به ما آموخت و این گونه ما در مسیر تبهکاری قرارگرفتیم. وقتی اولین گوشی را سوار بر موتورسیکلت،از یک بانوی رهگذر ربودیم،«هوشنگ»پول خوبی به ما داد و من و علی هم سرخوش از پول مفتی که به دست آورده بودیم آن شب را تا سپیده دم پای مصرف مشروبات الکلی و موادمخدر نشستیم اما آن پول فقط در دو روز تمام شد و ما به ناچار برای سرقتی دیگر آماده شدیم. 
با وجود این ،«هوشنگ»دیگر به بهانه های مختلف گوشی ها را به قول معروف «بزخری»می کرد وفقط پول تهیه موادمخدر را به ما می پرداخت و به همین دلیل از «هوشنگ»عصبانی بودم و دوست نداشتم گوشی های سرقتی را به او بفروشم چراکه وقتی در آخرین سرقت مبلغ ناچیزی را به حساب بانکی ام واریز کرد،دیگر تصمیم من و«علی»قطعی شد.او در خانه اش نشسته بود و با گوشی های سرقتی درآمد کسب می کرد این درحالی بود که ما هرلحظه از ترس دستگیری،حتی لحظه ای آرامش نداشتیم. وقتی می شنیدم برخی گوشی قاپ ها را اعدام کرده اند وحشت سراپای وجودم را فرا می گرفت اما بازهم با وسوسه«علی»به دنبال خلافکاری می رفتم و تصور می کردم من خیلی زرنگ هستم ،به همین خاطر هم پلیس نمی تواند مرا شناسایی کند. 
با خودم می اندیشیدم پلاک موتورسیکلت را که مخدوش کرده ایم ،پس شهروندان نمی توانند ما را شناسایی کنند اما این خیالات و افکار احمقانه زمانی رنگ باخت که ناگهان نیروهای تجسس کلانتری شهید آستانه پرست را با دستبندهای فولادین بالای سرم دیدم و...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است این جوان تبهکار درباره آخرین ماجرای گوشی قاپی نیز به سرهنگ سروری(سرپرست گروه عملیاتی پلیس)گفت:آن شب من در منطقه رضاشهر بودم که «علی»با من تماس گرفت و پرسید کجا هستی؟من هم گفتم مشغول مصرف مشروبات الکلی هستم!طولی نکشید که در دقایق اولیه بامداد نزد من آمد تا باهم در خیابان دور بزنیم .ابتدا باهم به خانه مجردی رفتیم و من موتورسیکلت را برداشتم. در این هنگام«علی»یک قبضه کارد بزرگ (قمه) را از زیر پیراهنش بیرون کشید و گفت:ببین چی آوردم! و سپس درحالی که جمله«من کله ام خالیه!»را برزبان می راند،پشت موتورسیکلت نشست و از من خواست به طرف داروخانه بروم!
در یکی از خیابان ها مقابل داروخانه ای توقف کردم و علی با خرید چندقرص اعصاب وروان،دوتا از آن ها را خورد وبا اشاره به من گفت:برای سرقت برویم!قمه را هم در دست گرفته بود تا طعمه ها را بترساند! وقتی به سوی میدان استقلال می رفتیم ناگهان در کنار زیرگذر پسرجوانی را دیدیم که دو گوشی در دست داشت. من بی درنگ به طرف او حرکت کردم ولی آن جوان وقتی قمه را دید،گوشی ها را روی زمین انداخت وپا به فرارگذاشت. ما هم هر دو گوشی را برداشتیم وبه طرف خیابان های هسته مرکزی شهر آمدیم.
هنگامی که در اطراف خیابان ها پرسه می زدیم یک دستگاه موتورسیکلت را دیدیم که در حاشیه خیابان قفل شده بود. در یک لحظه من ایستادم و علی به طرف موتورسیکلت رفت تا قفل آن را باز کند که به سرقت ببریم ولی هنوز نتوانسته بود قفل آن را باز کند که پلیس ما را محاصره کرد. من به داخل کوچه ای فرعی فرارکردم و در تاریکی شب خودم را در لابه لای خودروها پنهان کردم. این درحالی بود که نیروهای انتظامی «علی»را دستگیر کردند . با وجود  این فکر نمی کردم عوامل انتظامی بتوانند مرا شناسایی کنند اما روز بعد زمانی که در خانه یکی از دوستانم خواب بودم ناگهان نیروهای تجسس کلانتری شهیدآستانه پرست را بالای سرم دیدم و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،درحالی که متهمان دیگر این پرونده نیز دستگیر شده اند،تحقیقات بیشتری برای ریشه یابی سرقت های دیگر اعضای این باند با دستور ویژه سرهنگ جعفری(رئیس کلانتری شهید آستانه پرست) همچنان ادامه دارد .
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر