به احترام رجزخوانی چاوشی
سید صادق غفوریان
«محسن چاوشی» این بار هم تمام قد پای وطن اش ایستاد، در قطعه ای موسیقایی از «تکه های پیکر» شهیدان تجاوز صهیون به وطن گفت، از خیال خام و صلح تحمیلی توسط کسانی گفت که شیپور جنگ را نواخته اند، از تکه پاره شدن گنبد آهنین رژیم گفت، از شمشیر دودم خشم ایران گفت، از وطن دوستی و یافتن علاج در وطن گفت و یک جا هم آزادگان جهان را خطاب کرد و گفت: «فکری برای تربیت اقوام برده دار کنید.»
و در پاره ای دیگر از شعر چه باشکوه در برابر خونخواران کودک کش رجزخوانی کرده که:
آژیرهای ممتدشان
سوراخهای گنبدشان
این موش های شب زده را ای گربهها شکار کنید
کودک کشان ورطه نیست
بزدل تر از شما چه کسی ست
ما در مسیر آمدنیم جرثومگان ظلم و ستم
وقت است تا به همت هم از خانه ها فرار کنید
این است روایت هنر متعهد، زمان شناسی و باورهای پاک وطن دوستانه یک خواننده که تمام قد به احترام اش باید ایستاد و کلاه از سر برداشت. اجازه بدهید جزئی تر بگویم که چرا «علاج» چاوشی قابل احترام است.
چون در این قطعه هم غرور، تمام وجودت را فرا می گیرد، هم برای مظلومیت آن دخترک شهید که گیسوان خونی اش را دیدیم، دیدگانت خیس اشک می شود، هم با رجزخوانی اش احساس اقتدار می کنیم، هم امیدمان پررنگ می شود، هم به توکل به پروردگار دعوت می شویم و هم از خائنان به وطن منزجر. پس این «هنر» که رنگ دین و وطن و ظلم ستیزی و مقاومت به خود گرفته و اندیشه و زبانی دوپهلو ندارد، بی شک مقدس، قابل ستایش و درخور احترام است.
نمی توان از ابیاتی که ما را به «توکل» به حضرت پروردگار دعوت می کند، به سادگی گذشت که چه دلنشین و آرامش بخش ظاهر می شود:
مردم خدا مراقب ماست جز خیر ما ندید و نخواست
آری خدا که در همه جاست،
از شر دشمنان چه هراس
تنها حساب بر نظر و الطافِ کردگار کنید...
از همه این ها که گذر کنیم، این سروده «کاظم بهمنی» که چاوشی آن را خوانده، زبان و روایت دوپهلو ندارد، مخاطب را به ورطه شک و شبهه نمی اندازد و شفاف و صادقانه در مقام یک مدافع و مجاهد که عاشق و دلباخته آب و خاک و ناموس و وطن است، تو را با خود همراه می کند؛ آری «علاج» محسن چاوشی این گونه قابل احترام است...