گذر روزهای زندگی
شخصی برای اولین بار یک گیاه کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت حتما چیز مهمی است که اینجوری کادوپیچش کردهاند! اما وقتی به آخرش رسید و برگها تمام شد، متوجه شد که چیزی بین آن برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست. زندگی هم مثل همین کلم است! ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی آن طرف روزها پنهان شده، در حالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم. چقدر دیر میفهمیم بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بودند و نه پوشیدنی، فقط دورریختنی بود! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم.