printlogo


حکایت
قصه عجیب هندوانه‌ها


مزرعه‌داری سرگرم کار بود که صدای چپه شدن یک گاری توجهش را جلب کرد. پسرکی کنار گاری بود و تمام هندوانه‌هایش پخش زمین شده بود، مزرعه‌دار به سمت پسرک دوید و گفت: «اشکالی نداره، اسمت چیه»؟ پسرک جواب داد: «جیمی آقای محترم». مزرعه‌دار گفت: «جیمی اگه موافقی به منزل من برویم و کمی استراحت کنیم؛ بعد بر می‌گردیم و محصولاتت را روی گاری می گذاریم». پسرک گفت: «ممنونم، اما فکر نکنم پدرم از این کار خوشحال شود». مزرعه دار جواب داد: «محصولت از بین رفته و گاری هم نیاز به تعمیر دارد،پس باید کمی استراحت کنی». پسرک به خانه مرد رفت و بعد از مقداری استراحت خواست برود که مزرعه‌دار گفت: «ناهار را هم پیش من بمان تا کسی را برای تعمیر گاری پیدا کنم». جیمی گفت: «ممنون اما فکر نکنم پدرم از این کار خوشحال شود». مزرعه‌دار احساس کرد پسرک تعارف می‌کند، بنابراین با اصرار بیشتری او را نگه داشت. بعد از ناهار مزرعه‌دار به جیمی گفت: «مطمئنی بیشتر نمی‌مانی تا تعمیر گاری تمام شود»؟ پسرک گفت: «مطمئنم پدرم از این کار خوشحال نخواهد شد». مزرعه‌دار گفت: «برای چی؟ چرا راجع به پدرت این‌طوری فکر می‌کنی»؟ جیمی گفت: «چون پدرم زیر گاری بود و محصولات به همراه گاری رویش چپه شده!»