printlogo


فکردونی
شوخی شوخی مسخره شد

​​​​​​​بچه که بودیم خیلی بامزه بودیم. بابای‌مان ما را می‌نشاند جلوی مهمان و می‌گفت: «کله معلق بزن شوهرخاله ببینه»! ما هم بالشت می‌گذاشتیم و با کله می‌رفتیم روی بالشت و جمعی را خوشحال می‌کردیم. بعد شوهرخاله لپ ما را بدون در نظر گرفتن آستانه گسیختگی‌اش تا جایی که می‌شد می‌کشید و یک آب نبات چوبی فرو می‌کرد توی دهان وا مانده ما. ما هم که می‌دیدیم بهمان می‌خندند شروع می‌کردیم به کله معلق زدن‌های بیشتر و آن قدر کله معلق می‌زدیم که در نهایت بابای‌مان شاکی می‌شد و ما را از آن جا یک جوری شوت می‌کرد گوشه پذیرایی که دو برابر هر چه کله معلق زده بودیم باز کله معلق می‌زدیم. هنوز ریکاوری نکرده بودیم که این بار مامان‌مان می‌آمد ما را می‌برد پیش خاله‌ و می‌گفت: «یه توپ دارم قلقلیه رو بخون خاله ببینه». بعد ما شروع می‌کردیم به خواندن و از آن جایی که هنوز قاف وارد دایره حروف‌مان نشده بود، می‌گفتیم: «گِلگِلی» و خاله قربان صدقه‌مان می‌رفت. بعد ما هم که می‌دیدیم این جوری است آن قدر این شعر را می‌خواندیم که درنهایت با عبارت «از جلو چشم‌مون خفه شو!» دوباره سانتر می‌شدیم قسمت مردانه! یعنی می‌خواهم بگویم این شیرین کاری‌ها و  ادابازی‌ها هم حد و اندازه داشت و از یک جایی به بعد همه جدی می‌شدند و می‌گفتند شوخی بس است. توی چند سال اخیر هم وقتی شبکه‌های اجتماعی آمد یک عده از آقایون آمدند دو تا کله معلق زدند، روسری سر کردند و با ۱۲۰ کیلو وزن «مامانم موهامو عروسکی شونه کرده» را خواندند و خیلی‌هامان خندیدیم و بهشان لایک نشان دادیم. خب این‌ها هم با همین فرمان ادامه دادند و هی باد شدند و باد شدند و باد شدند تا جایی که دیگر به ازای هر کله معلق زدن چندمیلیون تومان پول گرفتند و باز همچنان ما خندیدیم و لایک نشان دادیم. به تدریج یک عده از این شیرین کارها درباره همه چیز نظر دادند و احساس کردند وظیفه هدایت جامعه را بر عهده دارند و ماجرا شوخی شوخی مسخره شد؛ با این تفاوت که آدم‌های بزرگ دیگر بچه نبودند.