حیدر کاسبی
calture@khorasannews.com
«در من روح غریبهای است از آهن و بتن/ در تو فرشتهای که از خویشاوندی با انسان میترسد.»
شعر فارسی بعد از نیما که نقطه عطفی بود در تاریخ شعر ایران، دستخوش تغییرهای زیادی بوده و همواره نام عوض کرده است. شعر آزاد، شعر حجم، شعر گفتار، فلسفی، رمانتیک، شعر سیاه، سپید، فراسپید، شعر طرح، هایکو و تا دلتان بخواهد انواع و اقسام پسوندها و برچسبهایی که به شعر چسبیده است.
میان این همه از انواع شعر یک گونه دیگر هم هست که کمتر به آن پرداخته شده و آن شعر کارگری است. بله شعر کارگری، شعری که درست مثل پسوندش غریب واقع شده و انگار کسی از دل این کلمه شریف چندان عاشقانهای نمیتواند بیرون بکشد:
«پدرم کارگر بود/ مرد با ایمانی/ که هر وقت نماز میخواند/ خدا از دستهایش خجالت میکشید»
هیچ چیز مثل افتادن درد آور نیست
در سال ۱۳۹۱ کتاب شعری منتشر شد با نام «میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم» که به دلیل نوع نگاه ونگرش شاعر به کلمه «کارگر» توجه مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد. شاید کتاب در نگاه اول به لحاظ فرم، قالب و از منظر زیبایی شناسی بصری در حوزه زبان، کتاب شگفت انگیزی به نظر نمیآمد (که البته در تمامی این زمینهها حرفهای زیادی برای گفتن داشت). دست گذاشتن «سابیر هاکا» روی موضوعی تا این اندازه خاص، سبب شد میان آن همه کتاب که در آن سال منتشر شد، مجموعه شعر «میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم» از لحاظ مضمون به شدت متفاوت و منحصر به فرد جلوه کند.
زاویه نگاه شاعر در این کتاب با تشبیهها و گاه استعارههایی که از مفهوم کارگر ارائه میدهد، کم نظیر و گاه حیرت آور است:
«تا به حال/ افتادن شاه توتها را دیدهای؟!/ که چگونه سرخیاش را/ با خاک قسمت میکند/ هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست/ من کارگرهای زیادی را دیدهام/ از ساختمان که میافتادند/ شاه توت میشدند.»
فرانسویها شاعری دارند به نام «شارل بودلر» که وقتی در فرانسه ظهور کرد، ابتدا از سوی منتقدان به عنوان شاعر پذیرفته نمیشد اما با نوع نگاهش به مقوله رنج و کتابی که در آن سالها با نام «گلهای رنج» منتشر کرد، چنان نگاه شرافتمندانهای به مفهوم «رنج» داشت که چارهای برای مخاطبان شعر آن روزگار باقی نماند جز این که او را بپذیرند.
اگر این نظریه را بپذیریم که «هنر زاییده رنج است» آن وقت با احترام خاصی کتابهایی مثل «گلهای رنج» و «میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم» را میخوانیم و از سطر سطر آن ها شگفت زده شده و به فکر فرو میرویم.
نوشتن با دستان پینه بسته
حتی «تنهایی» هم در کتاب «میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم» یک تنهایی ملال آور و رقت انگیز نیست، عجیب، غریب و متفاوت است.
«هرگز خودم را نمی بخشم/به خاطر کارهای اشتباهی که کردم/لااقل/ اگر من کار نمی کردم/شهر آن قدر بزرگ نمی شد/که خانه شما/به محله دورتر اسباب کشی کند»
پیش از «سابیر» بسیار بعید به نظر میرسد کسی از تنهایی چنین توصیفهای هولناکی داده باشد:
«من هرگز نمیتوانم/ یک کارمند ساده بانک/ فروشنده مواد غذایی/ رئیس یک حزب/ راننده تاکسی/ یا یک بازاریاب امور تبلیغاتی باشم/ همیشه دوست داشتم/ ساعتها در ارتفاعی بالاتر از شهر بایستم/ و در انبوه ساختمانها دنبال خانه کسی بگردم/ که دوستش دارم/ برای همین کارگر شدم.»
این گونه مواجه شدن با واقعیت و با سر رفتن در دل حقیقتی که از تلخی توصیف ناپذیر است، تنها از شاعری برمی آید که قبل از آن که شاعر باشد، کارگر است و البته که قبل از هر دوی اینها انسان:
«کاش هرگز بزرگ نمیشدم/ و نمیفهمیدم/ که پدرم به من دروغ گفت/ که هر چیزی را در خاک بکاری روزی سبز خواهد شد/ و این از لطف خداوند است / چرا کسی نمیفهمد؟
من سالهای زیادی انتظار کشیدم
و مادرم سبز نشد.»
کتاب «میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم» در سال ۱۳۹۱ توسط نشر نیماژ منتشر و سال بعد برنده جایزه شعر کارگری شد.