نقل قول از اف. ایچ. بردلی، فیلسوف بریتانیایی که مینویسد «انسانی که دیگر نمیترسد به چیزی هم اهمیت نمیدهد»، در فهم آنچه به آن ترس میگوییم، راهگشاست. ترس جزو احساساتی است که در عینحال که هنگام مواجهه با آن به همه کاری دست میزنیم که از آن بگریزیم، تمنایش را هم داریم. لارس اسوندسن در کتابش، «فلسفه ترس»، به دنبال پاسخ به این پرسشهاست که چرا میترسیم، چرا از ترس فرار میکنیم و چرا به آغوش ترس میرویم؟
ترس راهی برای فرار از ملال
میترسیم، چون زندگیمان را در خطر میبینیم؛ در آغوشش میگیریم، چون از ملال زندگی روزمره هم در فراریم. در جریان زندگی روزمره دایم به قفل کردن در خانههایمان، خودرویمان و رفتو آمدهای کودکانمان و غیره توجه میکنیم. رسانهها هم مدام به سبب خطری که هر لحظه ممکن است زندگی ما را تهدید کند هشدار میدهند اما شب بعد، به تماشای فیلمی ترسناک مینشینیم و از دیدن آن و ترسیدنمان لذت میبریم. زندگی روزمره ما پر است از این تناقضها.
جذابیت های ترس
اما بخشی از جذابیتهای ترس به زیبایی آن باز میگردد. در نگاه اول عجیب است اما میتوان با نگاهی به آرای فیلسوفان این زیباییشناسی را درک کرد. این که چرا به قول نیچه، جهان بسیاری از جذابیتهایش را از دست داده است چون ما دیگر به قدر کافی نمیترسیم، پرسشی است که ما را به چنین زیباییشناسی رهنمون میکند. وقایع ترسناکی پیرامونمان رخ میدهد اما آدمی به تماشایش مینشیند. ما به این تصاویر زل میزنیم و البته از دیدنش لذت میبریم. برک برای تحلیل چنین ترسی از «امر زیبا» سخن میگوید و معتقد است: «ما از تماشای چیزهایی که نه تنها خودمان از انجامشان عاجز هستیم بلکه دلمان میخواست اصلا انجام نشوند، احساس رضایت خاطر میکنیم.»
عنصر فاصله در لذت از ترس
برک از یک منبع لذت زیبایی شناختی یاد میکند که به کلی از احساس لذت و وجد از تجربه امر زیبا متفاوت است؛ برک تاکید می کند: «قوی ترین تجربههای احساسی ما پیوندی با احساس تهدیدشدن دارند و همین احساس است که به سطح امر زیبا برکشیده میشود؛ اما تفاوتی میان احساس ترس واقعی و تجربه کردن حسی والا وجود دارد. اگر معتقد هستیم زندگی و جان ما واقعا در خطر است، نمیتوانیم هیچ احساس لذتی داشته باشیم، این احساس ترس یک تجربه صرفا هولناک است.» به باور برک، وقتی به آن حس یاامر والا یا همان لذت ترس، می رسیم که ترس خیلی نزدیک مان نشود؛ عنصر فاصله باید در کار باشد.