شد داغی نو بر ما آوار
یحیی السّنوار... یحیی السّنوار...
مردی وصفش: طوفان... طوفان...
نامش «گمنام» کارش «پیکار»
مردی چون رعد، حرفش کوتاه
مردی چون کوه، عزمش بسیار
مردی چونان لشکر لشکر
هم بیمانند، هم بیتکرار
از خشم او، از چَشم او
دست صهیون افتاد از کار
در قربانگاه، چون اسماعیل
خلوت کردهست، با یار انگار
باید خون شد در راه قدس
باید رد شد از این دیوار
ای دل! ما را، همچون یحیی
بیسر با دوست تنها بگذار!