دوست نویسندهای دارم که از بخت بدش با مطالبی اسم در کرد که طنز بود. این بنده خدا نه تنها آدم طنازی نیست بلکه کمی هم بد اخلاق است. ولی باور عموم چیز دیگری است. یک اسم را میشناسند و از آن اسم انتظاراتی دارند؛ آن اوایل به این جریان شدیداً حساس بود و مقاومت نشان میداد. ولی آرام آرام عادت کرد و حالا دو شخصیت کاملاً متفاوت را پیش میبرد. او معتقد است که اسمش زندگی جدا از خودش را پیش گرفته و حالا که نمیتواند باور عمومی را عوض کند پس بهتر است خرابش نکند؛ در نتیجه او همیشه مجبور است دو شخصیت را همزمان زندگی کند این دوست ما مجبور است یا حداقل خودش این اجبار را برای خودش گذاشته که به باور مردم آسیب نزند؛ ولی مگر غیر از این است که هر کدام از ما در موقعیتهای متفاوت آدمهای متفاوتی میشویم؟ ما واقعاً میرویم در نقش دیگری و چه کسی میخواهد بگوید که این حالتمان طبیعی است یا حالت قبلی؟ چه کسی میخواهد این وضعیت را تشخیص دهد؟ ما گاهی خوشحالیم، گاهی ناراحت و نمود بیرونی آن را از قبل یاد گرفتهایم. یک نمایش عمومی که همه با هم آن را اجرا میکنیم؛ شاید مشکل در اجراست یعنی اگر اجرای شما با باور عمومی هماهنگ نباشد؛ یا متفاوت باشد برچسب غیرطبیعی به حسابتان میخورد هر چند که خود خودتان باشید؛ آنهم بابت طبیعیترین حالت خودتان؛ از طرفی هم اگر بتوانید اجرای خوبی داشته باشید ولی آن اجرا هیچ ربطی به خودتان نداشته باشد همه چیز طبیعی پیش رفته است.
برگرفته از کتاب «لذتی که حرفش بود»