آغاز افسانه آتنبورو
دیوید آتنبورو طبیعیدان، مستندساز و مروج علم، یکی از برجستهترین آدمهای صد سال اخیر است که بعید است مستندهای بیهمتایش را درباره سیاره و گونههای جانوری ندیده باشید. او در 98 سالگی هم مشغول تولید است و در 93 سالگی با انتشار کتابی ماجرای ورودش را به این دنیا نوشت:
وقتی یازده سالم بود، در منطقه لستر در مرکز انگلستان زندگی میکردم. در آن زمان چیز عجیبی نبود که پسربچهای به سن من روی دوچرخهاش بپرد، به حاشیه شهر برود و کل روزش را بیرون از خانه بگذراند و این همانکاری بود که من هم میکردم. هر بچهای در حال کاوش است؛ حتی سروته کردن یک سنگ و نگاه کردن به جانوران زیر آن کاوش به حساب میآید. وقتی به آن چه در دنیای طبیعی اطرافم میگذشت، نگاه میکردم هیچ احساسی نداشتم جز شیدایی و افسونگری... به مجرد اینکه هوا به اندازه کافی گرم میشد با دوچرخه به قسمت شرقی شهرمان میرفتم. در این قسمت شهر سنگهایی قرار داشتند که روی آنها را فسیلهای زیبا و فریبنده پر کرده بودند... میدانستم که هیجانی بالاتر از این وجود ندارد که بخواهی تخته سنگ گردی را که از نظر تو مناسب کاری است که میخواهی انجام دهی، برداری با چکش ضربه هوشمندانهای به آن بزنی و جدا شدنش را تماشا کنی تا یکی از آن صدفهای حیرتآور را که زیر نور خورشید برق میزنند، به دست بیاوری. از فکر اینکه چشمهای اولین انسانی که به آن دوخته شده، چشمهای من است، لذت میبردم... از همان اوان کودکی به این باور رسیده بودم که مهم ترین دانش، دانشی است که به ما بفهماند که حیات طبیعی چگونه بوده است؛ چیزی که برایم جالب بود، قوانین تدوینی بشری نبود، بلکه اصول حاکم بر زندگی جانوران و گیاهان بود. چیزی که برایم جذابیت داشت، تاریخ پادشاهان و ملکهها یا حتی زبانهای مختلف ایجاد شده توسط جوامع انسانی نبود، بلکه حقایقی بود که حاکم بر دنیای وحشی اطراف من بود، دنیایی که خیلی پیشتر از آنکه انسان روی آن ظاهر شود، وجود داشته است. چرا این همه نرم تن گوناگون وجود داشت؟ چرا این یکی با آن یکی فرق داشت؟ آیا این یکی جور دیگری زندگی میکرد؟ آیا این یکی در ناحیه دیگری زندگی میکرد؟ خیلی زود پی بردم که افراد زیادی همین سؤالات را مطرح کرده اند و به جوابهای زیادی رسیدهاند و پی بردم که میتوان این جوابها را کنار هم گذاشت و به حیرتآورترین داستان ممکن رسید: تاریخ حیات.