پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند، استاد گفت: «دَم آهنگری را بدم» شاگرد مدتی ایستاد و مَشک باد را که مخصوص دمیدن آتش بود دمید، خسته شد، گفت: استاد، اجازه میدهی بنشینم و بدمم؟ استاد گفت: بنشین. شاگرد باز مدتی دمید باز خسته شد، گفت: استاد، اجازه میدهی دراز بکشم و بدمم؟ استاد گفت: «تو بدم، بمیر و بدم». حالا هم وقتی به آدم تنبل کاری میدهند و او بهانه میآورد تا کار نکند، این مثَل را به کار میبرند.