کاظم بهمنی
شعر اول :
تکون نخور نشونه تفنگ های نقره داغ
تکون نخور پرنده افتاده توی باتلاق
تویی که رو نقابتم دوباره صورتک زدی
چه جوری بوسه می زنی به زخمی که نمک زدی
تو باغ گل نبودی نه، نگو گلاب کردنت
تو مار بودی با عصا یه شب طناب کردنت
محاله اعتنا کنم به وعده های مبهمت
منی که مطمئن شدم شفا نمیده مرهمت
چرا فرار می کنی به سمت سنگرای نو
به کی قراره لو بدی عقب کشیدن منو
اگه همین چراغی که زدن شکستنش تویی
اگه همین خرابه که به توپ بستنش تویی
خبر بده به آفتاب همون که گفته بود شد
به زیر ذره بین عشق یکی نشست و دود شد
بگو به اون لجن خورا که آبمون عوض شده
بگو یه سطل گریه کرد ماهی آب پز شده