حال همه ما داغون است؛ اما تو باور کن لطفاً
من از بچگی چیزی که توی دلم بوده رو به زبون نمیآوردم؛ برای همین آدمی که توی دلم هست با اونی که شما میشناسین خیلی تفاوت داشته. به چند نمونه از تفاوتها دقت کنین:
* اون وقتی که بچه بودم موز تعارف میکردین و من میگفتم تو خونه داریم دروغ نمیگفتم، اما تو خونه فقط موز پلاستیکی داشتیم که اونم نمیدونم چرا مامانم کنار بقیه میوههای پلاستیکی میذاشت روی تلویزیون به عنوان دکور و تاکید داشت بهش دست نزنیم. خلاصه من دلم موز میخواست و نمیگفتم.
* وقتی شام خونهتون میموندیم و من میگفتم ما شام حاضری میخوریم دروغ نمیگفتم، اما خب ماکارونی هم حاضریه دیگه. چون باید حاضر بشه؛ غایب که نیست؛ یا پلو عدس، حتی استامبولی. اصلاً من یک چیزی میگفتم، شما چرا واقعاً نون پنیر گردو میذارین جلوی مهمون؟ لااقل یک املت درست میکردین.
* وقتی هم با رفقا میرفتیم بیرون میگفتم بذارین من حساب کنم دروغ نمیگفتم، اما منظورم این بود که پول خودم رو حساب کنم نه همه رو. شما اشتباه متوجه شدین و پول شیرموز با کیک همه رفت پاچه من.
* وقتی هم ناغافل بعد از مدتها تو خیابون میبینمتون و میگم حالا یه برنامه هماهنگ میکنیم مفصل همدیگه رو ببینیم دروغ نمیگم؛ منظورم تو اون دنیاست، تایم خالی هست قشنگ دورهمیم دیگه. چرا الکی الان 5 صبح جمعه بریم کوه؟