روستای «بزم» در «بوانات» از توابع استان فارس که به نام دهکده «عباس برزگر» و خانوادهاش هم شناخته میشود، یکی از مقاصد بسیاری از گردشگران خارجی در ایران است. داستان زندگی این کارآفرین که روستایش به واسطه تلاشهای او به قطب گردشگری ایران تبدیل شده و خودش پدر بومگردی ایران لقب گرفته، میتواند الهامبخش بسیاری از انسانها بهخصوص جوانان باشد. باورش برای همه ما سخت است که او روزگاری زندگیاش به سختی با دستفروشی و شستن سنگقبرها میگذشته اما حالا در خانهای 28 هکتاری با یک بیام دبلیو، میلیاردرترین چوپان ایران است. برای گفتوگو با او چندین بار تماس گرفتیم اما هر بار یا مشغول چوپانی بود یا چیدن میوهها یا خرید برای باغهایش و ... . اما بالاخره راضی شد در پرونده زندگیسلام چند دقیقهای با ما درباره مسیر پرفراز و نشیبی که در این سالها پشت سر گذاشته و زندگی الهامبخشش صحبت کند.
در نوجوانی نانخشکی بودماز «عباس» در همین ابتدای گفتوگو میپرسم که آیا واقعا دستفروش بودید و دقیقا چه میکردید که میگوید: «بله، من در شیراز دستفروش بودم. در نوجوانی نان خشک میخریدم، دمپایی میفروختم، پنجشنبه و جمعهها به قبرستانها میرفتم و سنگ قبر میشستم تا یک پولی به من بدهند. وقتی ازدواج کردم، خانمم گفت من دوست ندارم که بگویند شوهرت میرود و نانخشک جمع میکند. گفت حداقل دست فروش باش که آبرومندانهتر است. اول روی زمین بساط میکردم و دیدم که درآمدش خوب است و دستفروش شدم».
2 گردشگر خارجی در یک شب بارانی به خانهام پناه آوردنداو درباره شبی که یکهو مسیر زندگیاش را متحول کرده میگوید: «یک شب بارانی در خانه نشسته بودم. زنگ در خانهام را زدند. رفتم دم در و دیدم دو تا خارجی هستند که خیلی خیس شده بودند. آنها اصلاً قرار نبود در ده ما اقامت کنند اما در مسیر به کرمان در باران گیر میکنند. دلم برایشان سوخت. البته زبانشان را نمیفهمیدم. آلمانی بودند. پناه آوردند به من. خانمم برای خودمان کتهگوجه گذاشته بود اما کم بود. به خانمم گفتم حالا به این مهمانها بدهیم، خودمان بعدش یک چیزی میخوریم. اما در دلم با خودم گفتم آبرویمان رفت، این چه غذایی است که به آنها دادیم ولی ظاهرا خیلی خوششان آمده بود. همان جا خوابیدند و صبح زود هم رفتند. یک ماه بعد، دیدم یک ون آمد در خانهمان. این دفعه 5 تا آلمانی بودند و یک مترجم ایرانی هم همراهشان بود. گفت این ها میخواهند به خانه تو بیایند. گفتم خانه من کلا یک اتاق دارد، نمیشود. گفت دو نفر خارجی رفتند در روزنامههای کشورشان نوشتند که بهترین غذای ایران را در خانه شما خوردند، اینها هم آمدند که همان غذا را بخورند! یک روز در خانه ما بودند و رفتند. قبل از این که بروند، یک پاکت به من دادند که داخل آن پول بود. 24 سال پیش بود. آن زمان من خیلی کار میکردم، روزی هزار تومان درآمد داشتم ولی آنها 200هزار تومان به من دادند. یک جرقه عالی در ذهنم خورد که اگر بشود در یک روز به اندازه 200 روز پول در بیاورم، چرا چیپس و پفک بفروشم و دستفروشی کنم».
خارجیها عاشق زندگی عادی روستاییام شدند«عباس» که این روزها یکی از برترین کارآفرینهای کشور شده، درباره دلایل جذاب بودن خانهاش برای گردشگرهای خارجی میگوید: «زندگی عادی روستایی برای خارجیها خیلی جالب است. سادگی، غذای خانگی، تفکر و ... من را دوست دارند. این را هم بگویم که تمام جذابیت و دیدنیهای روستا به زندگی ساده و بیآلایش مردمانش است نه به راهاندازی اقامتگاههای بومگردی. من صاحب جایزههای متعدد جهانی برای خلاقیت در صنعت گردشگری روستایی شدهام اما هنوز خودم را یک چوپان روستایی اهل استان فارس میدانم که عاشق کارش است».
افتخارم این است که روستایی هستم«من روستایی هستم. مزرعه دارم و گندم و جو میکارم. باغبانی و چوپانی میکنم و عاشق این زندگی طبیعی هستم که اقیانوسی از فرصتها و جاذبهها را دارد». او با این مقدمه میگوید: «ارزشافزوده برای من روستایی یعنی تولیدات خودم را دست دلال نمیدهم. یاد گرفتهام چطور از برگ و گل گیاهان روستا عرقیجات درست کنم یا مثلا از گردوهایی که قبل از رسیدن از درخت جدا میشود، ترشی درست کنم. با گردو و کشمش، گردوپلو درست کنم و این تولیدات را به دست گردشگر بدهم. ارزش افزوده هر روستایی هم با دیگری متفاوت است که نیاز به آموزش دارد. بومگردی هم خودش یک ارزش افزوده برای روستاست. بومگردی که یک کار جدید در دنیاست، یک شغل خانوادگی است. نباید نمایشی باشد. گردشگر خارجی روستای واقعی میخواهد که عطر نان پخته در تنور، صدای هیزم و نوای زنگوله گوسفندان را بشنود. زنان و بچههای روستایی، زیربنای صنعت گردشگری بومگردی روستایی هستند. من که چوپانم و باید بروم سر زمین و مزرعه. زن و بچه من باید فرهنگ روستا را به گردشگر نشان بدهند. برای همین هم خانه من به یک برند گردشگری روستایی تبدیل شده است».
خجالت میکشیدم خانههای روستایی را به گردشگرها نشان بدهم«عباس» درباره اولین بار که گردشگرها را به بازدید از روستایشان دعوت کرده و با استقبال آنها مواجه شده، میگوید: «اولینبار موقعی که آن 5 گردشگر از من خواستند که آنها را در دِهمان بگردانم و اطراف را نشانشان بدهم، فکر میکردم مردمان جوان و خوشظاهر و خانههای نوساز جاذبه توریستیاند و از اینکه خانه عادی روستایی را نشانشان بدهم خجالت میکشیدم و فکر میکردم آبروی کشورم میرود اما مشاهده کردم گردشگرهای خارجی علاقه زیادی به دیدن خانههای روستایی با تنورهای گِلی و افراد مسن با دستهای چروکیده و گاو و گوسفندهایشان دارند. این جا بود که فهمیدم زندگی روستایی یکی از بهترین جاذبههاست».
رفتم حافظیه تا گردشگر به خانهام بیاورم اما شکستخوردم«چون قبلاً در حافظیه فال میفروختم، میدانستم گردشگرهای خارجی آنجا میروند. به فکر افتادم بروم حافظیه و به گردشگرها بگویم بیایید خانه من کته گوجه بخورید! بیایید خانه من گاو و گوسفند ببینید! بلد نبودم، بیسواد بودم. بعد فهمیدم این سماجتم اشتباه بود. فهمیدم نمیشود یکهو به یک خارجی بگویی بیا خانه من!». این کارآفرین که بارها در مسیر موفقت شکست خورده، ادامه میدهد: «یک روز به من گفتند در اصفهان یک همایش در جریان است و گردشگران خارجی زیادی در آن هستند. از شیراز رفتم به اصفهان. آنجا هم همه به من بیمحلی کردند. تا اینکه یک پیرمردی که راننده مینیبوس بود، دلش به حالم سوخت. به من گفت برای جذب گردشگر نمیشود همینطوری پیش آنها بروی و بگویی بیایید خانه من! باید برنامه داشته باشی. او به من گفت باید بروم سراغ دفاتر آژانسهای مسافرتی، باید آنها را راضی کنم تا بیایند و منطقه ما را ببینند و آنرا در برنامههایشان بگذارند».
کارگر نمیگیرم چون عاشق کارم هستمبه «عباس» میگویم در این چند روز هر وقت تماس گرفتم، مشغول کاری بودید؛ با این همه ثروت و دارایی چرا کارگر نمیگیرید که میگوید: «راز اینکه گردشگرها دوستم دارند، همین است که من یک روستایی و مزرعهدار هستم. با خانواده کار میکنم. من پدر بومگردی ایران هستم. اگر قرار باشد کارگر بگیرم، دیگر چه جذابیتی دارم. من یک کشاورز خوب هستم. عاشق تولید هستم. ارزش افزوده زندگیام همین است. کار و تلاش من از صبح تا شب، زبانزد شده است. عشق به کار هم دارم. همه روستاییها کار میکنند اما عشق به کار در بین همهشان نیست. الان کسی هست که گوسفندداری میکند و مدام مینالد، باغداری میکند و مینالد اما من یاد گرفتم از زندگی روستایی و داشتههایم لذت ببرم. بنابراین نیازی به کارگر نیست چون خودم دارم از این کارها، از تک تک این کارها لذت میبرم».
زحمتکشیدن بدون فکر و ایده به درد نمیخورداولین خانهای که او خریده، 80 متری بوده است. به مرور و در طول این سالها ضمن گسترشدادن اتاقها، مزرعه، باغهای میوه، محوطه روباز چایخانه، موزه و ... به آن اضافه شد. در حال حاضر آن کسب و کار ۸۰ متری به مساحتی حدود 28 هکتار افزایش پیدا کرده است. از «عباس» میپرسم آیا آن زمان که دستفروشی میکرده، فکر میکرده روزی به این جا برسد که میگوید: «نه، هیچوقت. ما از وقتی خودمان را باور کردیم و خدا را شکر کردیم، زندگیمان متحول شد. الان باغ و خانه من 28 هکتار است اما آن روزها، من آرزوی داشتن یک دانه درخت داشتم. 27 سال تلاش کردیم و هرچه درآوردیم، خرج کردیم تا کارمان رونق بگیرد. یادم هست یک یک روزهایی که من سنگ قبر میشستم. دبه را به سمت زمین و زمان پرت میکردم. فکر میکردم که بدشانسی باعث فقر و نداریام است و فکر میکردم باید یک قهرمانی بیاید و یکی دلش بسوزد تا پولی به من بدهد و اوضاعم خوب شود. مدام دنبال مقصر در زندگیام برای بدبختیهایم میگشتم. اما یک روز فهمیدم که قهرمان زندگیام خودم هستم. طلبکاری از دنیا و خداوند راه موفقیت نیست. فقط باید تلاش کرد و زحمت کشید، زحمت همراه با فکر. زحمت خالی به درد نمیخورد، تلاش همراه با ایده و نوآوری و فکر است که آدم را به همهجا میرساند. البته عشق به کار است که توفان به پا میکند یعنی آدم کار بکند، ایده و تفکر هم داشته باشد، عاشق کارش هم باشد، معجزه میشود».
بعد از سخنرانی، گله ام را می چرانماز سرمایهدارترین روستایی ایران میپرسم که این روزها چه کار میکند که میگوید: «من الان گرانترین استاد استارت آپ ایران هستم. برای همایش به دانشگاه و سالنهای بزرگ در شهرهای مختلف میروم. من در دانشگاههای اروپا هم سخنرانی میکنم و پول میگیرم. تدریس هم دارم. اما همین امروز از صبح رفتم، گلهام را چراندم، علفهایم را چیدم، رفتم شهر و خوراک دام خریدم، کارهای دیگر هم انجام دادم، نزدیک 300 کیلو گردو را به نقاط مختلف کشور پست کردم و الان که ظهر شده، برگشتم خانه و الان هم باید میوه ها را بار نیسان کنم. تلاش میکنم درست از وقتم استفاده کنم. کسب درآمد از گردشگر، ارزش افزوده زندگی من است اما فقط آن نیست. الان 20هزار بومگردی در کشور داریم که خیلیهایشان در آستانه ورشکستگی هستند چون همه به خاطر پول، بومگردی زدند. به نظر من وقتی انسان برای پول کار کند، بدبخت میشود».
بچههایم در مجموع به 28 زبان زنده جهان صحبت میکننداز او درباره همراهی خانوادهاش میپرسم که میگوید: «همه اعضای خانوادهام عاشق این کار و تولید هستند. من هیچ اجباری به آن ها نکردم. سواد بچههای من در زبان در ایران یا حتی جهان بیهمتاست. الان بچههای من انگلیسی، کرهای، چینی، روسی، فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی و ... صحبت میکنند و این برای یک خانواده چوپان خیلی جذاب است. الان وقتی گردشگر میآید و میبیند خانواده من به 27 یا 28 زبان زنده دنیا مسلط است، در کنارش علف میچیند و گوسفندان را به صحرا میبرد و ...، تعجب میکند. من و خانوادهام اگر گرانترین خودروی ایران را هم داشته باشیم، افتخارمان این است که چوپان هستیم، افتخار خانمم این است که هر روز صبح برود و گاوها را بدوشد. ما این کار را دوست داریم و خانواده عباس برزگر باور کردند زندگی روستایی در ایران بهترین سبکزندگی در جهان است و به همین دلیل در جهان، به عنوان یک برند شناخته میشویم».
جوانها موفق نمیشوند چون دنبال پیشرفت یکشبه هستنداز «عباس» میپرسم چرا صحبتهای شما را میشنویم ولی باز هم موفق نمیشویم که میگوید: «جوانهای امروزی همه میخواهند از پله اول بپرند روی پله دهم. میخواهند یکشبه موفق شوند اما من 27 سال تلاش کردم، بارها زمین خوردم تا توانستم به اینجا برسم. من در بچگی خیلی رنج بردم. برای هر کاری شما باید شروع کنید و صبور باشید تا ذره ذره عالی شوید. البته حال فرد هم باید خوب باشد. طلبکاری کنار برود و شکرگزاری بیاید. مشکل جوانهای ما این است که یک کفش، گوشی یا ... دارند، مدام به بهتر از آن فکر میکنند. این ضعف ماست که از داشتهها لذت نمیبریم و فقط به فکر نداشتهها هستیم درصورتی که اگر شما عاشق چیزهایی که دارید، باشید و قدر آنها را بدانید، با حال خوب به بهتر از آنها هم میرسید. راز به بعدی رسیدن، لذت بردن از داشتههاست».
حضورم در ماهعسل، دورهمی و خندوانه ترکاندبه او میگویم که از زمان حضور در برنامه «ماه عسل» با اجرای «احسان علیخانی» بیشتر شناخته شد که میگوید: «برنامه خیلی خوبی شد و حضور من در آن جا، ترکاند. در دورهمی و خندوانه و خیلی از برنامههای تلویزیونی دیگر هم رفتم که همهشان پربازدید شد. رفتم تا نشان بدهم که آدم میتواند ساده و روستایی باشد اما موفق. بعد از پخش آن برنامهها، خیلی افراد از جاهای مختلف ایران آمدند یا به من پیام دادند که خودشان را باور کردند، کارآفرین شدند و زندگیشان تغییر کرده است. هنوز هم میبینم آدمهایی به من میگویند از درسهایی که از آن برنامهها گرفتیم، کارآفرین شدیم و زندگیمان را ساختیم. من هم لذت میبرم از دیدن این افراد. آن برنامه نشان داد که هر فردی میتواند دنیای خودش را عوض کند و به آرزوهایش برسد».