printlogo


طوطی پرحاشیه و تردست بدشانس

​​​​​​​
 شعبده‌بازی در یک کشتی کار می‌کرد و به سفرهای دریایی می‌رفت. حضار هر هفته متفاوت بودند، بنابراین شعبده‌باز همان حقه‌ها را بارها و بارها تکرار می‌کرد. مسئله‌ای که وجود‌ داشت، این بود که طوطی ناخدا، نمایش‌ها را هر هفته می‌دید و کم‌کم درک می‌کرد که تردست چطور هر حقه را انجام می‌دهد. وقتی طوطی حقه‌ها را یاد گرفت، یک روز شروع به سروصدا در وسط نمایش کرد: «نگاه کنید، آن کلاه، کلاه قبلی نیست!»، «نگاه کنید او دارد گل‌ها را زیر میز پنهان می‌کند» یا «هی چرا همه کارت‌ها شبیه هم نیستند؟» تردست، خشمگین شد ولی نمی‌توانست کاری کند چون او طوطی ناخدا بود. یک روز در یک توفان وحشتناک، کشتی غرق شد. شعبده‌باز خودش را روی تکه‌ای چوب در وسط دریا یافت. البته با طوطی! آن‌ها با نفرت به هم خیره‌شدند ولی حتی یک کلمه هم حرف نزدند. این مسئله، یک روز ادامه یافت و روز بعد و روز بعد. آخر سر در روز چهارم، طوطی نتوانست طاقت بیاورد و گفت: «باشه، باشه، من تسلیم! تو تردست خوبی هستی! کشتی کجاست؟ چه جوری غیبش کردی؟»
برگرفته از کتاب «۵۰ داستان کوتاه انگلیسی»