توی زندگی معمولی، قاشق و چنگال فقط قاشق و چنگال هستند و به هیچ کار دیگری نمیآیند. فقط میشود با آنها غذا خورد. اما کسیکه توی زندان افتاده باشد، با همین قاشق و چنگال هزارتا کار میتواند بکند؛ زندانی به هر شیئی به چشم یک «امکان» نگاه میکند و برای چیزهای دور و برش شأنی بالاتر از وسیلههای معمولی قائل است... آدمیزاد تازه در وقت ضرورت است که متوجه امکانات دور و بر خود میشود. اگر کسی در جزیرهای دورافتاده گیر بیفتد، با همین چیزهای سادهای که همراه دارد، وسایل عجیب و غریبی میسازد که عقل حیران میماند... همینطوری محض سرگرمی هم که شده با خود خیال ببافید که اگر با همین کیف دستیتان به سرنوشت رابینسون کروزوئه دچار شوید، چه میکنید؟... اما بعضیها بی آن که در مضیقه بیفتند و بی آنکه اسارت و گمگشتگی را تجربه کرده باشند، محض تنوع هم که شده؛ از امکانات دور و برشان استفاده بهینه میکنند و ابزار و ادوات جالب میسازند. مرحوم آذریزدی، خدا بیامرز، خانهاش پر بود از چیزهای خواری که به کاری آمده بودند... یادم هست گالنهای قدیمی نفت را تبدیل کرده بود به صندلی... اخیرا دیدم که بیشتر طراحان دکوراسیون هم دارند همین کار را میکنند. کمی سلیقه و نوآوری را تنگ هم میزنند و از وسایل دورانداختنی امکانات فوق العاده میسازند. مثلا لاستیکهای پوسیده تریلی را یک شیشه گرد روش میخوابانند و تبدیلش میکنند به میز پذیرایی... ما معمولا قدر داشتههای خود را نمیدانیم. همین چیزهایی که بی ارزششان میپنداریم، چقدر میتوانند مفید باشند. مثلا در خانه هامان صدها جلد کتاب نخوانده داریم اما قدرشان را نمیدانیم و به راحتی از کنارشان میگذریم و میرویم سراغ بازار کتاب و کتابهای نو میخریم.
بخشی از یادداشت علی میرفتاح
در هفتهنامه «کرگدن» سال 96