مدرسه به ما اطلاعات و تکنیکهایی را یاد میدهد که معلمان یا والدینمان در طول دههها یاد گرفتهاند. همین موضوع باعث میشود که یک فرض در ذهن ما شکل بگیرد؛ ما هیچ چیز نمیدانیم، ولی آنها میدانند و بلدند. این فکر باعث میشود تا زمانی که بزرگ تر شدیم هم به متخصصان احترام گذاشته و به آنها اعتماد کنیم.به طور مثال نمیدانیم که چه بررسیهایی باید برای تعیین کیفیت آب شرب خانگی انجام شود اما مطمئن هستیم که مسئولان مخازن آب کارشان را بلدند؛ پس بدون اضطراب از شیر آب آشپزخانه آب میخوریم. ... اما بسیاری از اشتباهات ما در زندگی به دلیل داشتن همین طرز تفکر است. در برخی مسائل زندگی به حدی برای نظر دیگران ارزش قائل هستیم که سوالات و نیازهای خودمان را نادیده میگیریم. آداب و رسوم ازدواج، نحوه آموزش به فرزندانمان، نگاه ما نسبت به تبلیغات، نحوه گزارش اخبار و موارد بسیار دیگری وجود دارد که میتوانیم آنها را زیر سوال ببریم یا به بهبودشان کمک کنیم. هیچ کدام از موارد گفته شده دایمی و همیشگی نیستند و باید دستخوش اصلاح و تغییر قرار گیرند. این کار برای ما کمی مشکل است چراکه در این نظام آموزشی همیشه تاکید روی نظرات و گفتههای افراد و دانشمندان قبلی بوده و ما اجازه نداشتیم گفتههای آنها را زیر سوال ببریم. بههمین دلیل حتی در دوران بزرگ سالی نیز به طور ناخودآگاه تجربیات، نظرات و ایدههای خودمان را نادیده میگیریم؛ مثلا برای شناخت ماهیت عشق نیازی به مدرک روان شناسی نداریم.
برگرفته از «آنچه در مدرسه یاد نگرفتهاید»؛ اثر آلن دوباتن