چرا هرچه زودتر با تبریک به ترامپ، باب تعامل با دولت جدید آمریکا را نگشاییم؟ اگر حفظ نظام، اوجب واجبات است، چرا نتوان هر چند به صورت موقت، بر جنایت ترور سردار سلیمانی چشم فرو بست و بر اساس مصلحت سنجی های سیاسی عمل کرد؟ دیپلماسی جمهوری اسلامی چه کمتر از کره شمالی دارد که نمی تواند دهه ها خصومت را به مودتی هر چند نسبی بدل سازد؟ چرا به این صرافت نیفتاده ایم که ترامپ پیش بینی ناپذیر و تاجرمآب، شاید موثرتر از بایدن بتواند نتانیاهو را مهار کند و منطقه را به سوی کاهش تنش و استقرار آتش بس سوق دهد؟ چه دلایل موجهی وجود دارد که به این همه فرصت های کم نظیر، چشم تامل نیفکنیم و مسیر گذشته را بپیماییم؟ این سوال ها که این روزها بر ذهن و زبان برخی از صاحب منصبان پیشین، نخبگان سیاسی و حتی بعضی اقشار جامعه جاری است، بر مبانی و پیش فرض هایی استوار است که در این تحلیل قصد داریم آن ها را بکاویم و ارزیابی کنیم.در همین نقطه عزیمت، بر این اصل پای می فشاریم که نفی استقبال و دلخوش کردن به دولت ترامپ به معنای قطع کانال های دیپلماتیک میان تهران و واشنگتن نیست و این گونه روابط به حسب موضوع و ضرورت همواره میان دو کشور وجود داشته و علی القاعده وجود خواهد داشت اما این امر بسی متفاوت از برخی توصیهها مبنی بر استقبال از پیروزی ترامپ و خوش بینی به آن است.
بزرگنمایی وجوه پیش بینی ناپذیری و تاجرمآبی ترامپ
یکی از پیش فرض های گاه مصرح و گاه در لفافه توصیه کنندگان تعامل استقبال آمیز با ترامپ، بر پاشنه این ادعا می چرخد که ویژگی های شخصیتی ترامپ و نیز، رویکرد های او در عرصه تجارت بین المللی، نشان دهنده شاکله کاملا پراگماتیستی و عمل گرا در ذهن و ضمیر رئیس جمهور جدید آمریکاست و چنین ذهنیتی، دوست و دشمن دایمی را برنمی تابد و به اقتضای منافع هر چند میان مدت، اتخاذ تصمیم میکند. این در حالی است که عملکرد ترامپ در نخستین دوره ریاست جمهوری به ویژه در غرب آسیا، با این پیش فرض سرسازگاری ندارد.
در وهله نخست آن که روسای جمهور پیشین آمریکا بر سیاست راه حل دوکشوری درباره مسئله فلسطین، به عنوان سیاست اعلامی و نه الزاما اعمالی خویش تاکید میورزیدند و هم زمان با لابی های صهیونیست در آمریکا نیز مراوده و تعامل داشتند.اما این ترامپ بود که علنا و عملا، با چراغ سبز نشان دادن به شهرک سازی ها در مناطق اشغالی کرانه باختری، انتقال سفارتخانه به بیت المقدس و زمینه سازی گسترده برای انعقاد پیمان موسوم به «ابراهیم»، بساط راه حل دو کشوری را برچید و به اعتراض های مکرر تشکیلات خودگران فلسطینی و حتی برخی دولت های اروپایی وقعی ننهاد. شاید بتوان بخشی از انگیزه های عملیات «طوفان الاقصی» را ناشی از بغض فرو خورده ملت مظلوم فلسطین در برابر این تضییع حق تمام عیار تلقی کرد.
با این وصف، می توان پرسید که:
1-وقتی اوباما و بایدن و کثیری از دولت های اروپایی نیز این رویکرد صهیونیسم گرایانه ترامپ را بر نتابیدند، چگونه می توان از جمهوری اسلامی توقع داشت که درباره این بدعت تاریخی شنیع و نابخشودنی، سکوت کند و دم برنیاورد؟
2-الحق که ترامپ در این ساحت بسیار صادقانه و کاملا پیش بینی پذیر عمل کرد و برای نفی حقوق فلسطینیان به سود افراطی ترین راست کیشان صهیونیست، سنگ تمام گذاشت! چگونه می توان رای، نظر و عمل تقریبا همسان ترامپ با صهیونیست های افراطی را با رویکرد صرفا عمل گرا تعلیل و تحلیل کرد؟ مگر در مقام عمل و به شکل دستوری می توان حق سرزمینی ملت فلسطین را ابطال کرد وبا خشم میلیون ها انسان آواره و میلیون ها مسلمان معتقد مواجه نشد؟ شاید بتوان ادعا کرد که این اتفاقا عملگرایی روسای جمهور پیشین آمریکا(البته به زعم خودشان) بود که برای پایان دادن به مناقشه خونبار فلسطین، نسخه دو کشوری را تجویز می کرد؛ هرچند اسرائیل هیچ گاه زیر بار آن نرفت و ترامپ هم ثابت کرد که آبشخورهای فکری مشابهی با افراطی های صهیونیست دارد و این سنخیت نظام اندیشگی است که به عرصه عمل هم تسری می یابد.
مورد جانسوز «حاج قاسم»
شاید اینک، بسیار بیش از گذشته و در پی انتشار اسناد متعدد و گزارش های منابع غربی و بعضا آمریکایی، نقش بی بدیل شهید سردار سلیمانی در زدودن داعش از منطقه و رفع خطر از حتی دولت های متمایل به آمریکا، قابل ترسیم باشد. کدام منطق عمل گرایانه و تجارت مآبانه ای «ترور» یکی از فرماندهان میدانی «مبارزه با تروریسم» را توجیه می کند؟ آیا حذف حاج قاسم با منافع کشورهای منطقه و حتی خود آمریکا نسبت داشت یا در یک طرح کلان منطقه ای، یکی از موانع جدی گسترش جغرافیایی اسرائیل را از میان بر می داشت؟ در اقلی ترین سطح باید پرسید که کدام قاعده بین المللی، مجوز ترور یک فرمانده نظامی«ایران» را که به اذن دولت عراق، مهمان آن کشور بوده، صادر می کند؟ آیا موج نفرت میلیون ها ایرانی از ترور سردار پرافتخارشان و تشییع تاریخی پیکر پاک او، سیاست عمل گرایانه ترامپ مبنی بر اعمال فشار حداکثری برای بروز و ظهور اعتراضات علیه نظام را مدد رساند یا موجب وحدت کم نظیر مردم و حاکمیت علیه آمریکا شد؟ آیا اگر پای خصومت کور و غیر عمل گرایانه در میان نبود، ترامپ باز هم به ترور سردار دست می یازید؟
حفظ کدام نظام؟
در این میان، شاید برخی تصور کنند که می توان به سودای حفظ نظام که امام(ره) اوجب واجباتش می خواند، ترور حاج قاسم را در میان پرانتز نهاد و موقتا از آمریت ترامپ در آن سخنی نگفت. جالب آن که ترامپ خود بارها به آمریت در ترور حاج قاسم بالیده و از این موضع عقب ننشسته است. با این وصف،چگونه می توان پیروزی ترامپ را در انتخابات ریاست جمهوری 2024 تبریک گفت و خود را هم چنان ایرانی برشمرد؟ خواننده محترم شاید بپرسد که موضع امام(ره) در تعامل با آل سعود نیز دستخوش همین فراز و فرود شده و باید به آن تاسی کرد. این در حالی است که با وجود تمامی نوسانات در تعاملات ریاض و تهران،آل سعود دست کم برای حفظ ظاهر، به کشتار زائران ایرانی در سال 1366 فخر و مباهات نکرده و در برخی جهات هم، گام های عملی برای همگرایی دو کشور برداشته است که امیدواریم ترامپ مانع تداوم آن نشود.علاوه براین، ازیاد مردم ومسئولان کشورمان رخت برنبسته است که ترامپ چگونه باب عهدشکنی در قضیه برجام را گشود وهیچ گاه ندامتی از این بابت اظهارنکرد. با این تفاصیل، نظام «اسلامی» نمی تواند بدون گامهای عملی و قابل راستی آزمایی ترامپ در دوره جدید ریاست جمهوری، از انتخاب وی خرسند باشد یا به فرصت های موهوم دل ببندد.