داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخشکن خیلی باکلاس، کارتهای رنگی قشنگی دستش است؛ ولی کارتها را به هر کسی نمیدهد! به خانمها که اصلاً نمیداد و درباره آقایان هم خیلی گزینشی رفتار میکرد؛ انگار فکر میکرد هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات را ندارد، بدجوری کنجکاو بودم بدانم آن کارتها چی هستند؟ کفشهایم را با پشت شلوارم پاک کردم، شکمم را دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشان بدهم که انگار برایم مهم نیست! اما دل تو دلم نبود! همینطور که سعی میکردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشوم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت: «آقای محترم! بفرمایید»! کارت را با تظاهر به بیاعتنایی گرفتم، چند قدم جلوتر پیچیدم داخل یک مغازه و آن قدر هول بودم که داشتم با سر میرفتم توی شیشه! ایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، نوشته بود: «دیگر نگران طاسی سر خود نباشید! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا»