متن و تصویرسازی از علی میری - یک سوم مردم دنیا به بیماری حرکتی دچارند و من یکی از اونهام. میدونید که این بیماری باعث میشه موقع حرکت داخل خودرو، قایق، هواپیما و... دچار سرگیجه یا تهوع بشیم. البته من هر چه سنم بیشتر شده کمتر از این عارضه رنج میبرم ولی باز هم مشکلاتی وجود داره. مثلا در پروازها، در استفاده از وسایل بازی پارکها، گاهی حتی تاب بازی و موارد مشابه حالت تهوع میگیرم. در کودکی این بخش آزاردهنده همه مسافرتهای من بود. شبهای قبل از سفر دو حس شعف و استرس رو همزمان تجربه میکردم. در تمام طول مسیر هم یا نگران بروز حالت تهوع بودم یا درگیر خود حالت تهوع. ولی نکته عجیبی که الان نمیتونم درکش کنم اینه که چرا درباره این حالم با کسی صحبت نمیکردم. معمولا وقتی بیحال و با رنگی پریده شبیه برگ کلم در حال تقلا بودم که حالم به هم نخوره، یکی منو میدید و باعث توقف ماشین میشد. یا اینکه خودم در آخرین ثانیههای انفجار، اشاره میکردم و پیاده میشدم و بقیه ماجرا... واقعا چرا من فکر میکردم با این کارم مزاحم بقیه میشم و معذب میشدم؟! مثالهایی مشابه از خیلی از همسن و سالهای خودم میشنوم که اون ها هم برای بیان خواستههای طبیعیشون راحت نبودند. مگه ما چطوری تربیت و بزرگ میشدیم که نمی تونستیم این کار رو انجام بدیم؟ در طول سالهای بعد و با بزرگترشدنمون چقدر تونستیم این مسئله رو حلش کنیم؟ آیا الان این مهارت رو داریم که منصفانه و محترمانه خواستههای بحق خودمون رو مطرح کنیم و درجهت برآوردنشون اقدام کنیم؟ آیا در تربیت کودکانمون یا در ارتباط با اطرافیانمون این شرایط رو فراهم کردیم که بتونن به راحتی خواستههاشون رو ابراز کنن؟