ناگهان شعر
نویسنده:
مترجم:
غلامرضا طریقی
ای دل بزن ! اگرچه گرفتار نیستی
چیزی به این زمانه بدهکار نیستی
وقتی هنوز ماه پس ابر مانده است
خود را چنان بپوش که انگار نیستی
وقتی که یار قافیه بار می شود
غمگین مشو که با احدی یار نیستی
غمگین مشو که سقف و ستونی نداشتی
خوش باش از این که مالک دیوار نیستی
دوری کن از کسی که تو را غرق درد دید
اما به خنده گفت که بیمار نیستی
می را حرام کرد ولی داد دست تو
چون با همین خوش است که هشیار نیستی
ای روزگار ای که در این قحط مشتری
دل را به یک پشیز خریدار نیستی
با این که زیر بار حقیقت نمی روی
باری قبول کن گل بی خار نیستی
می خواستم به باد تمسخر بگیرمت
اما هنوز لایق این کار نیستی
غلامرضا طریقی
ای دل بزن ! اگرچه گرفتار نیستی
چیزی به این زمانه بدهکار نیستی
وقتی هنوز ماه پس ابر مانده است
خود را چنان بپوش که انگار نیستی
وقتی که یار قافیه بار می شود
غمگین مشو که با احدی یار نیستی
غمگین مشو که سقف و ستونی نداشتی
خوش باش از این که مالک دیوار نیستی
دوری کن از کسی که تو را غرق درد دید
اما به خنده گفت که بیمار نیستی
می را حرام کرد ولی داد دست تو
چون با همین خوش است که هشیار نیستی
ای روزگار ای که در این قحط مشتری
دل را به یک پشیز خریدار نیستی
با این که زیر بار حقیقت نمی روی
باری قبول کن گل بی خار نیستی
می خواستم به باد تمسخر بگیرمت
اما هنوز لایق این کار نیستی
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین