شریک دزد و رفیق قافله

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​کاروانی از تجار بعد از خرید مال التجاره، عازم شهر و دیار خود شد. چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید. گردنه‌ای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ چراکه می‌دانستند آن جا کمینگاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. شخصی که در لباس تجار بود، نزد تک تک بازرگانان رفت و مخفیگاه اموال آن‌ها را یاد گرفت. بعد نیمه‌های شب از قافله جدا شد و به سمت کمینگاه دزدان رفت و مخفیگاه همه اموال کاروان را فاش کرد؛ به شرط آن‌که دزدان اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود شریک کنند. رئیس دزدان پذیرفت و به کاروان حمله برد و همه اموال را غارت کرد. مرد تاجرنما هم سهم خود را گرفت؛ جایی پنهان کرد و به همراه تجار به سمت شهر به راه افتاد. بازرگانان مدتی بعد دیدند که همان تاجر همراه خودشان، بخشی از اموال کاروان را در شهر به فروش می‌رساند. آن‌جا بود که دانستند این مرد در لباس رفیق قافله، در واقع شریک دزدان بوده و از آن روز بود که این مثل بر زبان‌ها جاری شد.
برگرفته از «داستان‌های امثال»
10 صفحه اول