سرگذشت پیـرمرد دست فروش!
نویسنده:
مترجم:
پنج فرزند دارم که آن ها را به سختی بزرگ کردم و اکنون همه آن ها سرگرم زندگی مشترک شان هستند و به من توجهی ندارند. حتی برخی از پسرانم اجاره نشین هم نیستند و روزگارشان با کارگری می گذرد با وجود این، هیچ وقت به من کمک مالی نمی کنند ...
پیرمرد 83 ساله ای که در خیابان شهید اسلامی مشهد چندین بسته دستمال کاغذی در کنار خود گذاشته بود و گاهی یکی از آن ها را مقابل دید رانندگان عبوری قرارمی داد تا شاید کسی یک بسته دستمال کاغذی خرید کند، با بغض عجیبی که در گلو داشت، به خبرنگار ارشد روزنامه خراسان گفت: از همان سال های نوجوانی دریکی از روستاهای تایباد به چوپانی مشغول بودم. کارم را دوست داشتم و دامداران هم گله های گوسفند را به دست من می سپردند و از همین راه نه تنها روزگارخودم می گذشت بلکه به خانواده ام نیز کمک می کردم ولی هیچ گاه تحصیل نکردم و به مدرسه نرفتم چون آن زمان برخی از ملاهای ما تحصیل را حرام می دانستند و به ما می گفتند اگر درس بخوانید «کافر» می شوید. به همین دلیل من هم هیچ وقت به مدرسه نرفتم. حتی اگر جایی را می دانستیم که افرادی در آن جا درس می خوانند، از آن مکان عبور نمی کردیم البته یک بار یکی از همین بزرگان روستا را بعد از 50سال در مشهد دیدم که خیلی پیر شده بود. به او گفتم پس چرا فرزندان خودتان حتی دخترت درس خوانده است؟و او جز «سکوت»چیزی به من نگفت.گویی خودش هم خجالت می کشید ...
خلاصه در این شرایط ازدواج کردم و بعد از انقلاب به مشهد آمدم. اکنون نزدیک به 30 سال است که در مشهد زندگی می کنم. اوایل برای یک مهندس کارگری می کردم که او خانه ای هم در اختیارم گذاشته بود ولی بعد از آن خودم منزلی را اجاره کردم تا این که فرزندانم بزرگ شدند و هر کدام به دنبال سرنوشت خودشان رفتند ولی هیچ وقت کمکی به من نکردند. در این وضعیت و در حالی که دیگر پیر شده بودم زیر زمینی را در منطقه سیدی مشهد اجاره کردم که اکنون ماهانه 3میلیون تومان اجاره برای همین تک اتاق می پردازم ولی بازهم راضی به رضای خداوند هستم. هر زمان هم که بیماری به من یا همسرم غلبه کند، نزد پزشکی در محله احمدآباد می رویم. او سال هاست که من و همسر پیرم را بدون دریافت هیچ مبلغی درمان می کند و حتی پول داروها را هم خودش می دهد! من هم همواره برای سلامتی آن دکتر دعا می کنم! خدا ان شاءا... عزتش را زیاد کند!
پیرمرد آهی کشید و ادامه داد:حالا هم با فروش همین دستمال کاغذی ها زندگی ام را می گذرانم چون مردم خیلی مهربان هستد. آن قدر به من کمک می کنند که دیگر نیازی به فرزندانم ندارم... هنوز صحبت های پیرمرد دستفروش ادامه داشت که زنی میان سال پدال ترمز تندر سفیدرنگش را فشرد و علاوه برخرید دستمال کاغذی شماره کارت بانکی او را هم گرفت که روی برگه ای به نام دخترش ثبت شده بود تا بعد برایش مبالغی واریز کند!... و من هم در حالی با پیرمرد خداحافظی کردم که افکارم به هم ریخته بود. آیا پیرمرد در این سن وسال باید دستفروشی کند،تا غرور و عزتش از بین نرود؟ ...
بر اساس یک ماجرای واقعی
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین