تو نیستی و درختان توت شیرین اند
نگاهی به مجموعه غزل «در سپیده دم» سروده «زهرا گریزپا»نویسنده:
مترجم:

«پاییز تا رسیده به ما بغض کرده است/ خون خورده اند در دل خود این انارها/ آه از فراز مرثیه ای که دوتارها/ هر بار خوانده اند در «ا... مزارها...»
نوشتن شعر در هر دو قالب نو و کلاسیک نه تنها برای یک شاعر امتیاز به حساب می آید، بلکه بیش از هر چیز نشان دهنده آن است که شاعر خودش را درگیر تفکرات افراطی در باب گونه ای خاص از شعر نکرده است.
استفاده از تمام ابزارهای زبان
«زهرا گریزپا» شاعر مشهدی جزو آن دسته از شاعرانی است که بی هیچ حاشیهای فعالیت ادبی اش را دنبال می کند و همزمان با این که غزل می نویسد، شعر سپید را هم پیش می برد.
در کتاب سوم این شاعر که دومین دفتر از غزل ها و شعرهای کلاسیک اش است و با نام «در سپیدهدم» زمستان ۱۴۰۳ توسط انتشارات «سخن گستر» مشهد چاپ شده است، گریزپا اگر یک پیام غیرمستقیم برای مخاطبش داشته باشد، آن پیام این است که برای او شعر فارغ از نو و کلاسیک بودن به معنای واقعی اش اهمیت دارد.
این را با مروری بر کارنامه ادبی اش به راحتی می توان مشاهده کرد.
کتاب اول «زهرا گریزپا» مجموعه غزل «استکانی کنار بعدازظهر» است که شروع شاعری اش را با نوشتن شعر کلاسیک نشان می دهد و کتاب دوم او «رو به زخم» مجموعه ای است که شعرهای سپیدش را در بر می گیرد.
حالا در مجموعه سوم دوباره نوشتن غزل را از سرگرفته و یک خط در میان سپیدسرایی و غزلسرایی را ادامه می دهد.
زیاد نیستند شاعرانی که در رفت و برگشت میان شعر سپید و کلاسیک به نوشتن مشغول اند و خودشان بهتر از هر کسی می دانند از مقوله ای به نام ادبیات چه میخواهند و در مسیر نه چندان هموار شعر کجا ایستاده اند. چیزی که جای خالی آن در ادبیات امروز ایران بسیار آزاردهنده است.
اگرچه گذر زمان نشان می دهد شاعرانی که هم نو می نویسند و هم کلاسیک، در کدام یک موفق ترند و آیا می توان به این مسئله امیدوار بود که باشند کسانی که تعادلی میان این دو برقرار و در هر دو گونه شعر موفق عمل کنند؟
با نگاهی به شعر ایران در چند دهه اخیر به راحتی می توان به این مسئله رسید که غزلسراهای خوبی مانند « منزوی» ، « بهمنی» و « ابتهاج » وقتی بخت شان را در سرودن شعر نو امتحان کرده اند نه تنها طرفی از این رهگذار نبسته اند، بلکه کارنامه ادبی شان را هم تا حدودی زیر سوال برده اند.
همه اینها بیانگر این مسئله است که سرودن همزمان شعر نو و کهن در عالی ترین مرتبه ممکن کار چندان آسانی به نظر نمی رسد.
نماد پرچم صلح است پیرهن هایم
در مجموعه «در سپیده دم» فارغ از قوت و ضعف کتاب، گریزپا سعی کرده است علاوه بر عاشقانه سرایی که بخش زیادی از کتاب را شامل می شود، در کتابش به مفاهیمی چون زندگی و مرگ نیز گریز بزند.
با این همه اما عشق در سطر سطر کتاب موج می زند:
«شانه به شانه خش خش پاییز من تویی/ آن تک درخت در سر کاریز من تویی/ یک شاخه ای و آن همه گنجشک در بغل/ یک شاخه ای و یک تنه پاییز من تویی...»
یا در شعر دیگری که جنس عاشقانه اش لطیف تر است:
«راحت نبود این روزهای بی تو ای یار/ من یک زنم از این شکنجه دست بردار...»
در برخی از غزل ها که از زندگی به تنگ می آید به مرگ پناه می برد:
«پیام را به درختان بی قرار بده/ به جای تاب به آن ها طناب دار بده ...»
و در بعضی شعرها از زندگی می گوید:
«هر بار نقشی داشتم در طرح یک قالی/ یک بار دشت ارغوان یک بار گلدانی...»
در جاهایی هم مرگ و زندگی به هم تنیده می شوند و امید و ناامیدی را با هم به تصویر می کشد:
«بهار مرده در آغوش این چمن هایم/ چه ها گذشت و ندیدی چقدر تنهایم/گذشتم از همه مرزهای زندگی ام/ غریبه ام چقدر بین هموطن هایم/ عجیب نیست که هرگز نمی شناختی ام/ شبیه شایعه ای در میان زنهایم/ اگرچه در سر من باز جنگ و آشوب است/ نماد پرچم صلح است پیرهن هایم ...»
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین