ماجرای دزدی که  دزدگیرها را خفه می کرد !

نویسنده:

مترجم:


 از روزی که با جعفر تیزدست آشنا شدم، مسیر زندگی ام نیز به سوی تبهکاری و سرقت کشیده شد تا جایی که دنیای تاریکی برای خودم رقم زدم و برای تامین هزینه های اعتیادم به سرقت ازخودروهای دارای دزدگیر روی آوردم ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، جوان 19 ساله ای که به اتهام سرقت محتویات درون خودروها، توسط نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده است، با بیان این که گل و کریستال زندگی ام را نابود کرد، درباره سرگذشت خود گفت: زمانی که وارد مقطع دبیرستان شدم، اوقات بیکاری و تعطیلات را در یک تعمیرگاه مکانیکی خودرو سپری می کردم تا شغلی برای آینده ام داشته باشم. اما هنوز در کلاس سوم دبیرستان درس می خواندم که یکی از دوستانم مرا با دنیای وحشتناک گل و کریستال آشنا کرد و این گونه مسیر زندگی ام در سیاهی و تباهی قرارگرفت. با آن که پدر بازنشسته ام از نظر مالی و پول توجیبی به من کمک می کرد اما این مبالغ فقط برای مصرف چند وعده کریستال هم کافی نبود؛ حتی درآمدم از طریق تعمیر خودروها نیز کفاف مخارج را نمی داد به همین دلیل به سختی هزینه های اعتیادم را تامین می کردم.
در این شرایط یک روز که برای سیرکردن شکمم به یک اغذیه فروشی رفته بودم ناگهان پسری بزرگ‎تر از خودم کنار میز غذاخوری من نشست و درحالی که خیره به صورتم می نگریست، از سختی های زندگی و تلخکامی هایش سخن گفت. «جعفر» چنان با غم وغصه درددل هایش را بازگو می کرد که گویی از قلب من اطلاع داشت که من هم شرایطی بهتر از او ندارم!خلاصه آن روز فهمیدم که «جعفر» نیز مانند من در قفس افیون صنعتی دست و پا می زند و در دنیای اعتیاد غرق شده است. این بود که گفت وگوی ما ادامه یافت و به رفاقت انجامید. در این میان «جعفر» که از تخصص فنی من برای تعمیر دزدگیرها و بخش مکانیکی خودرو آگاه شده بود، دستبرد به خودروهای  دارای دزدگیر را پیشنهاد کرد و ادامه داد: من به خاطر سرقت های سریع از خودروها به «جعفرتیزدست» معروف شده ام؛ به همین خاطر هم تخصص فنی تو برای خفه کردن دزدگیرها و تیزدستی من برای سرقت های سریع، ما را به درآمدهای هنگفت می رساند!
بالاخره با این پیشنهاد وسوسه انگیز تصمیم گرفتیم تا حداقل مخارج اعتیادمان تامین شود. از آن روز به بعد شبانه با «جعفر» قرار می گذاشتم و بعد از تعطیلی تعمیرگاه، سوار موتورسیکلت او می شدم و به خودروهای پارک شده دستبرد می زدیم. من ابتدا از ترک موتورسیکلت پیاده می شدم و در کمتر از چندثانیه دزدگیرخودرو را از کار می انداختم و سپس او خیلی سریع هر آنچه در داشبورد یا صندوق عقب وجود داشت، تخلیه می کرد و با هم از محل سرقت می گریختیم. سپس پول های نقد را تقسیم می کردیم و اموال قابل فروش را هم به مالخران می فروختیم. ولی همه پول ها بلافاصله برای خرید مواد مخدر صنعتی هزینه می شد.خلاصه روزگارمان را با پرسه زنی درکوچه و خیابان های خلوت و تاریک می گذراندیم و به خودروها دستبرد می زدیم تا این که در روزهای آخرسال زمانی که منتظر «جعفرتیزدست» بودم تا سرقرار برای آغاز سرقت ها حاضرشود، ناگهان گشت نامحسوس نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی را بالای سرم دیدم . آن ها که به کوله پشتی همراه من مشکوک شده بودند، در بازرسی از آن چند آچار ،چاقو و ابزار دیگر سرقت را کشف کردند . من که در پاسخ به سوالات آنان دچار تناقض گویی شده بودم دیگر نتوانستم ماجرای قرار با جعفر تیزدست را پنهان کنم!  وقتی از او نام بردم بلافاصله یکی از افسران گشت در خودرو را باز کرد و مرا به کلانتری انتقال دادند. دیگر همه راه های انکار را بسته می دیدم به همین دلیل هم دستبرد به خودروها از طریق خفه کردن دزدگیر را لو دادم. 
 اکنون در 19 سالگی باید سال های جوانی را پشت میله های زندان بگذرانم و پلیس هم در جست و جوی «جعفرتیزدست» است اما ای کاش... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با صدور دستوری ویژه ازسوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)،تحقیقات افسران زبده دایره تجسس برای کشف سرقت های این جوان در حالی ادامه یافت که بررسی های روان‎شناختی برای رهایی وی از دام مواد افیونی نیز در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
 براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین