مسافر 14 ساله آسمان
روایت علی رضا دلبریان راوی مطرح دفاع مقدس درباره دوست و همشهری اش، شهید 14 ساله، قاسم شاکری که به دلیل سن کم اعزام نمی شد، اما او با شجاعت تمام خودش را به عملیات خیبر رساند و به آسمان پرواز کردنویسنده: صادق غفوریان
مترجم:

قاسم فقط 14 سال داشت؛ اما همه آن ها که او را می شناختند، وقتی می خواهند از او بگویند، بدون استثنا به شجاعت و نترس بودن اش اشاره می کنند. آری؛ خیلی ها ممکن است چنین ویژگی هایی را داشته باشند، اما «قاسم شاکری» وقتی با تلاش زیاد و اراده بلندش قدم در مسیر دفاع از وطن و ناموس می گذارد، فقط 14 سال دارد.
عملیات خیبر و رزمندگان این عملیات شاهد حضور او در این هنگامه که مرد از نامرد شناخته می شود، بوده اند. ما امروز برای شنیدن از حماسه دیروز شهید «قاسم شاکری کسرینه» کم سن و سال ترین شهید کاشمر و از اهالی روستای «کسرینه» این شهرستان به سراغ راوی مطرح دفاع مقدس و دوست و همشهریاش، علیرضا دلبریان رفتیم و درباره قاسم از او شنیدیم.

برای رسیدن به خط مقدم سر از پا نمی شناخت
روایت قاسم و ماجرای رسیدن او به جبهه و خط مقدم، روایتی از جنس اشتیاق و عطشی وصف ناپذیر است که حتما او این اشتیاق و عطش را از آموزه های کربلا و یاران عاشورایی سیدالشهدا(ع) آموخته بود. علیرضا دلبریان، راوی مطرح دفاع مقدس و از همشهریان و آشنایان قاسم این طور روایت می کند: «قاسم فقط 14 سال داشت و جثه چندان بزرگی هم نداشت. برای همین او را به جبهه اعزام نمی کردند و حتی برای حضور در دوره های آموزش هم سخت گیری می کردند؛ اما او عاشقانه و با عطشی فراوان با وسایل حمل ونقل عمومی خودش را به تهران و از آن جا با اتوبوس های پایانه مسافربری به ایلام رساند. قاسم تصمیماش را گرفته بود که هر طور شده خودش را به خط مقدم برساند.»
در عملیات خیبر در گردانی قرار میگیرد که شهید برونسی، فرمانده آن بود. برونسی او را می بیند و از حضور او متعجب می شود. اما شرایط به طوری پیش می رود که برای مانع شدن از حضور قاسم در خط مقدم، انگار از دست برونسی هم کاری بر نمی آید. دلبریان می گوید: قاسم به هر شکلی که بوده خودش را لابه لای گردان و رزمنده ها به قایق ها و خط مقدم عملیات خیبر در منطقه القرنه در شرق دجله رساند.
می گفتند، آن جا فرمانده آن یگان شهید عبدالحسین برونسی بوده و وقتی متوجه حضور قاسم می شود، می گوید، تو چطور خودت را به خط رساندی، ظاهرا قبلا مخالف حضور قاسم در خط بوده اما آن جا در برابر عمل انجام گرفته قرار میگیرد.
دلبریان درباره عملیات خیبر می گوید: دشمن در این عملیات پاتک شدیدی علیه ما به کار گرفت به طوری که شرایط عقب نشینی برای رزمندگان ما به وجود آورد. در آن شرایط سخت که خیلی ها جانشان را برداشتند و به عقب برگشتند، آن جا قاسم با یکی از رزمندگان تلاش می کند با آرپی جی برای تانک های بعثی ها که در حال پیشروی و حمله بودند، ممانعت و مزاحمت ایجاد کند تا رزمنده ها بتوانند با خطر کمتری عقب نشینی کنند. یکی از رزمندگان نقل می کرد، وقتی قاسم آرپی جی را برداشت، آرپی جی اندازه قد و قامت اش بود، آن جا هم خنده ام گرفت و هم از شهامت قاسم اشک و گریه غرور داشتم. آن رزمنده می گوید، به من گفت گلوله ها را بردار و با من بیا. قاسم پشت خاکریز قرار گرفت و به طرف تانک ها شروع به شلیک کرد. قاسم در مسیر خاکریز و در غبار و آتش انفجار خمپاره ها رفت و رفت تا از دیدگان مادی ما زمینی ها غیب شد. دلبریان ادامه می دهد: قاسم به حسب ظاهر از دیده ها ناپدید شد اما او خودش را پیدا کرد و به آسمان پیوست.

پیکر قاسم در خیبر ماند
قاسم در آن نبرد خون و آتش به شهادت می رسد. دلیریان می گوید: رزمنده ها به عقب باز می گردند اما پیکر قاسم شاکری آن جا می ماند و سال ها بعد در جریان تفحص، آثاری از پیکرش را به کاشمر آوردند و در امام زاده سید حمزه این شهر به خاک سپردند.
نتوانستم مانع رفتنش شوم
دلبریان می گوید: او همان طور که از مشهد به منطقه آمد، توانست خودش را به عملیات خیبر برساند. من او را در قرار لشکر در ایلام دیدم.تلاش کردم او را در کارهای فرهنگی نمازخانه لشکر مشغول کنم اما او حرفش این بود که فقط باید بروم خط. یک دست لباس بسیجی استتار داشتم که به او دادم و او را نزد شهید ارشادی که مسئول کارگزینی لشکر بود بردم. به ارشادی گفتم، این آقا قاسم، برادر حاج اکبر شاکری فرمانده گردان جندا... تیپ امام جواد(ع) خراسان است و برای ارشادی ماجرای حضور قاسم در منطقه را که خودش و بدون برگه اعزام آمده را توضیح دادم و خواستم، مدارک شناسایی و پلاک هویت به او بدهد که شهید ارشادی هم همکاری کرد و برای او مدارک و پلاک هویتی صادر کرد. نهایتا همان پلاک هم باعث شد، شهید قاسم شاکری عزیز، در تفحص در شرق دجله شناسایی و پیکر مطهرش بازگردانده شود.
به معنای واقعی شجاع بود
از دلبریان می خواهم از شخصیت قاسم برایمان بگوید. دلیران که خانواده و برادران قاسم را می شناسد، می گوید: پدر او و برادران شاکری، بسیار مومن بودند و معتقدم این شجاعت را به طور ذاتی از پدر و مادر به ارث برده بود. تعریف می کنند، قبل از انقلاب با وجود این که کم سن و سال بوده اما در برابر یک پاسبان رژیم میایستد و با وجود این که با تسمه او را می زند، اما او استقامت و در برابر ظلم ایستادگی می کند.دلبریان با بغض می گوید همچون کوچک ترین برادر ما بود اما از همه ما بزرگ منشتر و با اراده تر بود و همین هم باعث شد خیلی زود راهش را پیدا کند.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین